سياوش دانشور- “اصالت خاک” يا اصالت انسان؟
سخنرانى در سمينار “ايران کجاست، ايرانى کيست”؟
سياوش دانشور
حضار محترم، خانمها و آقايان!
به شما خوش آمد ميگويم و با تشکر از انجمن پژوهشگران که اين فرصت را فراهم آوردند. قبل از وارد شدن به بحث مايلم نکته اى را يادآور شوم. امروز ٣٠ خرداد است. سالروز نسل کشى از مخالفين سياسى و نسل انقلاب ٥٧ توسط جمهورى اسلامى. ٣٠ خرداد ٦٠ ادامه بمباران کردستان، اعدامهاى صحرائى خلخالى، کشتار ترکمن صحرا، تحميل حجاب به زنان و شليک به کارگران بيکار اصفهان بود. هزاران نفرى که در “تف آبادها”، “لعنت آبادها”، و خاورانها دسته جمعى آرميده اند، لازم است در اين روز مورد احترام عميق بشريت آزاديخواه قرار گيرند. من خواستم قبل از شروع صحبتم ياد اين عزيزان را گرامى داشته باشيم، به خانواده قربانيان اين قتل عام اداى احترام کرده باشيم، و بر اين تاکيد کنيم که روز اول پيروزى بر ارتجاع اسلامى در ايران بايد مجازات اعدام را لغو کنيم، زندانهاى سياسى را موزه کنيم، و در دادگاههاى عادلانه، مستقل و منتخب مردم، سران رژيم اسلامى و مسببين اين جنايات عليه مردم را محاکمه کنيم. بزرگترين تجليل را از اين قربانيان بعمل آوريم و با برپا کردن بناهاى يادبود براى آنها سهمشان را در امر مبارزه براى آزادى پاس بداريم.
تيتر سخنرانى من “اصالت خاک” يا اصالت انسان است. من قصد بحث فلسفى در اين زمينه را ندارم چون موضوع اساسا سياسى است. اما آن مبناى فلسفى که نقطه رجوع من در مبارزه سياسى براى امر آزادى است، اصالت دارد و هر سوال و موضوعى را از اين زاويه مورد بررسى قرار ميدهم، انسان و آزادى انسان است نه محصولات ساخت انسان. نه کالا، نه مذهب، نه مليت، نه قوميت، نه خاک و سرزمين. براى من نه ايران بعنوان يک جغرافياى معين مقدس است و نه هيچ جغرافياى سياسى فرضى ديگر. مهم اينست که انسانها در آن خاک چگونه زندگى ميکنند. آيا احساس خوشبختى ميکنند؟ آيا در ظرفيت جمعى و فردى آزاد هستند؟ آيا از ستم و تبعيض چه جنسى، ملى و قومى و چه سياسى و اقتصادى و اجتماعى رها شده اند؟ براى من سرزمينى که در آن انسانهايش اسيرند، زندان است. من براى نفس زندان دل نمى سوزانم.
ناسيوناليسم
در ايران و طى دهه هاى گذشته، شوونيسم و تبعيض و ستم ملى بعنوان يک واقعيت زشت، چه در دوران پهلوى ها و چه در جمهورى اسلامى، در اشکال متفاوت وجود داشته و عمل کرده است. “تماميت ارضى” پرچم اين خود محور بينى ناسيوناليسم عظمت طلب ايرانى است. اين واقعيت بنوبه خود زمينه تحرک سياسى ناسيوناليسم محلى و قومى را فراهم ميکند و يک منشا باد زدن تنش ملى و قومى است. در حقيقت وجود يکى زمينه رشد ديگرى است. اما ناسيوناليسم محلى هم از نقطه نظر جهان بينى و ارزشهاى اجتماعى همين ماهيت را دارد، تنها تفاوتش اينست که در موضع قدرت سياسى نيست. در اپوزيسيون بودن ناسيوناليسم محلى چيزى در مورد حقانيت سياسى اش نميگويد. ابزار هر دو براى بسيج، ارجحيت دادن به “هويت و منفعت ملى خودى” و نگاه کردن به دنيا و حق و آزادى بشر از دريچه تنگ “منافع ملى” است. هر دو براى سهم برى بيشتر از قدرت سياسى و سود حاصله از استثمار کارگران در بازار داخلى رقابت ميکنند. البته معناى آزادى و خوشبختى براى کارگر اين نيست که کارفرمايش همزبانش باشد. خيلى از کارگران در طول زمان عمر کارشان حتى يکبار کارفرماى واقعى خود را نميبينند. فکر نميکنم هيچ کارگر مارابو و مالبورو و شرکتهاى ديگر جناب فليپ موريس را ديده باشد.
از نظر ما ناسيوناليسم بعنوان يک جنبش سياسى، مستقل از اينکه در موضع قدرت است يا اپوزيسيون، ربطى به آزادى مردم در هر جامعه اى ندارد. ناسيوناليسم ايدئولوژى بورژوازى و طوق بردگى کارگران و مردم محروم است. ناسيوناليسم حتى قادر به حل ستم ملى نيست و اساسا از طريق ابدى کردن آن ميتواند موجوديت سياسى داشته باشد. همينطور از نظر ما حل ستم ملى يا قومى جواب اتوماتش تشکيل دولت محلى نيست. چه کسى معتقد است که با حاکميت عظمت طلبان ايرانى مردم فارس زبان آزاد شدند تا با تشکيل دولت کردى يا آذرى و عربى يا نظام فدرال مردم آزاد ميشوند؟ هيچ رابطه روشن و يک به يکى بين تشکيل دولت توسط ناسيوناليسم محلى و آزادى مردمى که تحت ستم ملى بوده اند وجود ندارد. در دوره اى که جوامع از ارتجاع قديم فئودالى عبور ميکردند، بورژوازى و جنبش ناسيوناليستى، اساسا در پاسخ به نياز يک بازار داخلى و يکپارچه، به پديده دولت – ملت شکل داد. تاريخا اين روندى رو به جلو بود، چرا که از ايل و تبار و عشاير و خان خانى ها و روابط سنتى به فرهنگ شهرى، اقتصاد جديد و به طبع آن روابط اجتماعى و سياسى و فرهنگى نوينى ميرسيم. سرمايه دارى به مجرد مسلط شدن بعنوان يک نظام اقتصادى – اجتماعى بنوبه خود در مقابل جنبش سوسياليستى کارگران قرار ميگيرد که خواهان نفى روابط و مناسبات ملکى حاکم در جامعه بورژوائى است. امروز ناسيوناليسم بعد از دوره جنگ سرد، که اساسا قوم پرستى است، همين پروسه تاريخى را ميخواهد به عقب برگرداند و پديده اى واپسگرا است.
بنا براين مفروضات جنبش ناسيوناليستى، مانند “ملت”، “هويت ملى”، “منفعت و فرهنگ ملى”، “زبان رسمى”، “پرچم ملى” و غيره نقطه عزيمت من نيستند و اساسا آنها را بعنوان مقولاتى که بتوان منافع عام انسانها و مبارزه براى امر آزادى را از مجرايشان تبئين کرد، قبول ندارم. روشن است که اين حق هر کس است که هر تعلق ملى، مذهبى، قومى و نژادى داشته باشد، حق هر کسى است که بتواند به زبان خود بنويسد و بخواند و آموزش ببيند، حق هر کسى است که هر لباسى دوست دارد بپوشد و حق هر کسى است که سرنوشتش را انتخاب کند و مهمتر اينکه حق هر کسى است که در يک شرايط برابر و با حقوق يکسان با ديگر شهروندان زندگى کند.
سوالات واقعى
تيتر سمينار ميخواهد به نگرانى و سوالات واقعى توجه دهد که با فرض مشکلات موجود عاقبت اين “گربه” چه ميشود؟ ايران بعنوان يک کشور و جغرافيا معلوم است کجاست و “ايرانى” بعنوان اتيکت و “هويت ملى”، که به تمام کسانى که در آن جغرافيا بدنيا آمده اند الصاق شده است، معلوم است که در زير سلطه اسلام و رژيمش در ايران بسر ميبرند و در تلاشى روزمره و سهمگين براى نفى اين اختناق و استبداد و فلاکت است. بخشى هم که آواره است يا هنوز شلاق اختناق و سرکوب بر تن و روح و روانش سنگينى ميکند و يا مستقيا در تلاش براى تغيير اين وضعيت است.
مسئله و سوال اين نيست که “ريشه ايرانى” کجاست و يا شهروند امروز جامعه ايران که هفتاد درصد آن را نسل جوان تشکيل ميدهد ميخواهد بداند که “سامى و مزدک” و غيره کيست و چيست! شهروند امروز جامعه ايران بدنبال اين ريشه يابى از “هويت خويش” نيست. سوال واقعى اينست که اين “ايرانى” ها با تمام تنوعشان چگونه ميتوانند در آن جغرافيا و در يک شرايط برابر با هم زندگى کنند؟ ستم ملى مسئله اى سياسى است و پاسخ آن نيز سياسى است. “پاسخهاى” موجود به اين سوال چه از موضع ناسيوناليسم عظمت طلب که بر طبل “تماميت ارضى” ميکوبد، چه از جانب ناسيوناليسم اپوزيسيون و تمايلات قوم پرستانه که فدراليسم را پيشنهاد ميکند، و چه در موضع خاکسترى جمهوريخواهان که ميان ايندو در نوسانند، در يک فرض مشترکند؛ و آن اينست که از موضع “هويت ملى” و وارد کردن فاکتور مليت و قوميت و چه بسا مذهب در مناسبات سياسى – ادارى جامعه ميخواهند به اين سوال پاسخ گويند. اين نه فقط پاسخ مسئله را نميدهد بلکه معضل را پيچيده تر و به مراحل خطرناکى سوق ميدهد. به نظر من هيچکدام از اين “راه حل ها” حتى سراغ معضل نميرود.
اگر نقطه عزيمت اين باشد که ايران از نقطه نظر جغرافيا يعنى حفظ “تماميت ارضى”، همينطور برسميت بشناسيم که “ملتها” و يا “اقوام” ديگر هم هستند – بسته به اينکه هر کسى چگونه تبئين ميکند – اما در درجه اول همه “ايرانى” هستند، بعد مثلا “کرد” يا “آذرى” و غيره، ما با اين مفروضات معضل را ابدى کرديم. انبارى از باروت بالاى سر جامعه گذاشتيم که هر زمان با هر اختلاف و يا هر جاه طلبى اين يا آن طرف دعوا ميتواند منفجر و سرآغازى براى شروع تصفيه و پاکسازى هاى قومى شود. بايد به مسئله چه جزئى و چه مهم پاسخ سياسى و سر راست و بدون تعصب داد. اگر شما بدوا مليت و يا مليتها و قوميتها را بعنوان فاکتور وارد معادله کنيد، اگر شما خاک ايران، “اصالت” اين خاک و در سطح سياست “تقدس تماميت ارضى” را وارد معادله کنيد، داريد مهمات جنگ فراهم ميکنيد. شونيسم و پان ايرانيسم و تعصب “تماميت ارضى” و خاک و خون و نژاد، کارخانه توليد ناسيوناليسم و قوم پرستى حق بجانب در اپوزيسيون و منشا رواج کينه ملى و قومى است. اين سياست شکاف توليد ميکند و شکافهاى موجود را لاينحل ميکند. اين سياست مبشر بردن کشور به پاى تقابلهاى ملى و جنگ داخلى است. اين نتيجه واقعى اين سياست در دنياى امروز مستقل از نيت هر کسى است. اين سوال وقتى پاسخ ميگيرد که از تعلق ملى و قومى و مذهبى انتزاع کنيم و مبناى وحدت و حقوقمان را انسان و آزادى او به معنى وسيع کلمه بدانيم.
مسئله کرد
در ايران ما مسئله تاريخى و مشخصى داريم بنام مسئله کرد. اين سوال جوابش ديپلماسى و نان قرض دادن به همديگر نيست، پاسخ سياسى کنکرت ميخواهد. اين پاسخ تنها ميتواند زمانى عملى شود که از همين مفروضات فوق انتزاع کرده باشيم و مهمتر انتخاب را بعهده خود مردم در يک شرايط آزاد مثلا در يک رفراندوم واگذار کنيم. ميگويم انتخاب مستقيم مردم و نه معامله و بند و بست احزاب سياسى بالاى سر مردم. همينجا تاکيد کنم که به نظر ما وجود درجات متفاوت ستم ملى در بخشهاى ديگر ايران اين حکم را تصديق نميکند که ما در ايران با اين معضل، بعنوان موضوعى تعميم يافته، بعنوان “مسئله مليتها”، که همزيستى بخشهاى مختلف جامعه را با هم غير ممکن کرده است روبرو هستيم. ايران با چنين تنش قومى و ملى در ابعاد سراسرى روبرو نيست و براى مردم مسئله ملى و اختلافات قومى بعنوان معضلى بزرگ و اجتماعى مانند مسئله زن يا مسئله جوانان و يا فقر و غيره ابدا مطرح نيست. عملکرد شووينيستى دولتهاى مرکزى و تحرک ناسيوناليسم محلى، خوشبختانه هنوز موجبى براى روياروئى ملى و قومى در مقياس وسيع ميان بخشهاى مختلف مردم و طبقه کارگر ايجاد نکرده است. برعکس، مردم بيشتر تمايل به فراتر رفتن از آن جغرافيا و وارد شدن در دنيائى هستند که امروز “دهکده جهانى” نام گرفته است. ارزشها، روش زندگى، منش فرهنگى، تفريحات و روابط مردم در بخشهاى مختلف ايران و از جمله در کردستان، تصوير ديگرى را نشان ميدهد. مردم ايران مانند اکثر مردم دنيا ميخواهند آزاد و برابر در يک جامعه پيشرفته زندگى کنند.
مسئله کرد که تاريخى طولانى دارد و طى دهه هاى گذشته موضوع جدال سياسى، نظامى و سرکوبهاى خشن حکومتهاى مرکزى بوده است و هنوز کردستان شبيه يک پادگان نظامى است، از نظر ما پاسخ روشن و متمدنانه اى دارد: برگزارى رفراندوم و رجوع به آراى خود مردم کردستان براى تعيين تکليف سياسى و حقوقى کردستان. اين تنها راه حل مسئله کرد است. سوال اين رفراندوم روشن است: ماندن در چهارچوب ايران بعنوان شهروندان متساوى الحقوق و يا جدائى و تشکيل دولت مستقل. در اين رفراندوم، مانند هر مورد ديگرى در دنياى امروز، بايد احزاب سياسى فرصت کافى براى تبليغ و ترويج نظراتشان را آزادانه داشته باشند. احزاب سياسى از طرق دامنه نفوذشان بر مردم و بنا به نظرشان در پاسخ به اين سوال، در روند اين انتخاب شرکت ميکنند. احزاب سياسى طى قرارداد و يا بند و بستى نميتوانند تکليف حقوقى کردستان را روشن کنند. از نظر حزب ما هر گونه توافق و بند و بست احزاب سياسى در مورد کردستان فاقد مشروعيت است. تنها راه حل متمدنانه آن رجوع به آراى عمومى خود مردم کردستان است. نتيجه اين رفراندوم هرچه باشد از نظر ما قابل قبول است. مسئله کبک در کانادا مثال خوبى است. نه جنگى لازم شده، نه خواب و بازى و شير کودکى مورد تعرض قرار گرفته است. در يک روز معين مردم راى و تصميمشان را اعمال کردند. رفراندوم پاسخى سياسى براى يکى از مسائل قديمى و معرفه در ايران و خاورميانه است.
خود مختارى
همينجا تاکيد کنم که ما خود مختارى را قبول نداريم. خودمختارى در چهارچوب ايران مصداق تعدد زوجات است. خودمختارى يعنى حق ويژه نسبت به همسايه. بالاخره يا شما شهروند اين کشور هستيد و با ديگران داراى حقوق مساوى و يا جدا ميشويد و کشور مستقل خود را تشکيل ميدهيد. نميشود هم در چهارچوب يک قرارداد با ديگران بود و هم از حقوق ويژه اى نسبت به مردم در تهران و اصفهان و جاهاى ديگر برخوردار بود. اتفاقا يک دليل طرح بحث فدراليسم همين تناقض در شعار تاکنونى حزب دمکرات يعنى خودمختارى است. رجوع به آراى مردم کردستان در يک رفراندوم پاسخ اصولى براى حل مسئله کرد است. در مورد هر شرايطى نميتوان حکم يکسانى صادر کرد، اما در شرايط امروز ارزيابى من اينست که نتيجه يک رفراندوم فرضى، با راى بالاى مردم کردستان به نفع ماندن در چهارچوب ايران بعنوان شهروندان متساوى الحقوق است.
فدراليسم
فدراليسم يک شعار دست ساز جنبش ناسيوناليستى است. از نظر اجتماعى و تاريخى در ايران بى ريشه است. در هيچ مقطع تاريخى جامعه ايران بعنوان يک خواست اجتماعى مطرح نشده است. فدراليسم نسخه اى است براى يک دوره جديد جنگ قومى و مذهبى و توليد نفرت ملى. اين يک تز ضد جامعه، ضد کارگر، سياستى عميقا ارتجاعى و غير مسئولانه است. ما در جامعه ايران با خصومت و تنش ملى و قومى حدت يافته، که به يک معضل سياسى لاينحل تبديل شده باشد و امکان همزيستى شهروندان را سلب کرده باشد، روبرو نيستيم. همانطور که اشاره کردم بجز استثناى مسئله کرد چنين وضعيت تعميم يافته اى در ايران وجود خارجى ندارد. وجود درجات متفاوت ستم ملى در ايران را برابر دانستن با “مسئله مليتها” و تلاش براى يکسان نشان دادن آنها براى جا انداختن شعار و سياست فدراليستى، قبل از اينکه ريشه اى در واقعيت جامعه ايران داشته باشد تلاشى سياسى و واپسگرا توسط جريانات و محافل ناسيوناليست براى ساختن مسئله است. معضل امروز مردم ايران اين نيست که به “ترک” و “کرد” و “بلوچ و “فارس” و “عرب” تقسيم نشده اند و برايشان شناسنامه قومى صادر نشده است. چنين تمايلى ريشه اى در جامعه امروز ايران ولو حاشيه اى ندارد. تمايلات چند محفل قوم پرست اينجا و آنجا که تلاش دارند دنيا را از مجراى تعصبات خويش ببينند هيچ چيز راجع به واقعيات سياسى و ابژکتيو جامعه امروز ايران نميگويد. اما بى ريشه بودن اين تمايلات باعث نشده است که کدخداهاى خودگمارده “قومها” از هر سو دکانى سياسى بنام “قوم” و “ملت خودى” باز نکنند. قوم پرستان تنها نماينده خودشان هستند و نه هيچ کس ديگر که برحسب اتفاق محل تولدش با اينان يکى است. عظمت طلبان تنها نماينده شوونيسم و نژاد پرستى سازمانها و شخصيتهاى جنبش ناسيوناليسم محافظه کار هستند نه مردمى که به فارسى تکلم ميکنند. قوم پرست و عظمت طلب بودن به تنهائى و اتومات، کسى را نماينده مردم نميکند. مردم ايران آرزوى شان اين نيست که به “ملتها” و “قومها” تقسيم شوند، دور خودشان زنجير بکشند، قوم و نژادشان را برجسته کنند، آداب و رسوم متفاوتى داشته باشند، و توسط گزمه و ژاندارم مرزى، شناسنامه و گروه خون “غريبه ها” را چک کنند! مردم ايران مانند مردم تمام دنيا ميخواهند آزاد و برابر زندگى کنند.
فدراليسم محصول واقعيات ابژکتيو سياسى و اجتماعى ايران نيست بلکه شعار من در آوردى نيروهاى دست راستى و وسيله اى براى بند و بست از بالاى سر مردم است. “تماميت ارضى” شناسنامه طيف آريائى و نيروهاى عظمت طلب ناسيوناليسم ايرانى است. شعار اين جريان روشن است: “چو ايران مباشد تن من مباد”! و اين “ايران” يعنى “تماميت ارضى ايران” نه اينکه مردم ساکن ايران چگونه زندگى ميکنند. اين جريان حاضر است هر جنايتى براى حفظ “تماميت ارضى” بکند و در سابقه کم ندارد. معضل نيروهاى اين کمپ از جمله سلطنت طلبان و جمهوريخواهان نزديک به آنها اينست که به مسئله کرد چه پاسخى بدهند. در مقابل حزب دمکرات کردستان ايران بخاطر مهر “تجزيه طلب” نخوردن و در عين حال پيشبرد شعار “خودمختارى کردستان”، با مانع “تماميت ارضى” روبرو است. فدراليسم را ايندو ارتجاع ناسيوناليستى ساخته اند. فرمولى است براى معامله و رفع نگرانى دو طرف. ربطى به مردم ندارد. براى سلطنت طلبان اين شعار خطر “تجزيه” را منتفى ميکند، و براى حزب دمکرات تلاشى است براى پس زدن “اتهام تجزيه طلبى” و همينطور تسرى دادن خودمختارى به بقيه.
سناريو اينست که عظمت طلبهاى “فارس” در قدرت مرکزى اند و حزب دمکرات به “نمايندگى کردها” در قدرت محلى و خود مختار کردستان. “تجزيه” هم صورت نگرفته است. اما بلافاصله سوال دوم پيش مى آيد. خوب، اگر کردستان خودمختار باشد، آذربايجان و بلوچستان و غيره چرا نباشد؟ اين مشکل را با تعميم “حقوق و قدرت قومى و ملى”، تز “کثيرالملله بودن ايران”، تقسيم قدرت و بقول خودشان “عدم تمرکز” پاسخ ميدهند. حالا اگر کسى مشکلى ندارد بايد پيدا کند و اگر عرق ملى و قومى ندارد بايد فکرى بحال خود بکند! حکومت فدرال يعنى تشکيل “مملکت عربستان (خوزستان کنونى)، مملکت خراسان، مملکت بلوچستان، مملکت آذربايجان، مملکت کردستان”، و ليست اين ممالک طولانى است. و البته ساده لوحى است اگر کسى فکر کند سناريوى فدراليسم مطابق فرمولهاى نوع دانشگاهى آن پيش خواهد رفت. رژيم اسلامى با رژيم شاه فرق ميکند. حتى بعد از سرنگونى آن تعداد زيادى گانگستر سياسى نظامى بجا ميماند که بايد توسط نيروى انقلاب از جامعه جارو شوند. در سناريوى فرضى فدراليسم سر و کله آخوندهائى پيدا ميشود که ادعا دارند “مردم ايران مسلمان و شيعه اند”! و يا در کردستان و بلوچستان و آذربايجان آخوندهاى سنى امثال مفتى زاده ادعاى خودشان را خواهند داشت. اينها هرکدام “منطقه خودشان” را با به زور اسلحه اعاده ميکنند. تصور اينکه فدراليسم ميتواند چه کابوسى براى مردم ايران باشد سخت نيست. هر انسان کمى مسئول، اگر بخواهد لحظه اى از تعصب قومى و ملى اش فاصله بگيرد، ميتواند نتايج خونبار سياست فدراليسم را درک کند. فدراليسم يعنى برسر حدود و ثغور “ممالک جديد”، برسر تقسيم مناطق، شهرها و حتى محلات، برسر هر کوه و تپه دعوا و ادعاى ارضى وجود دارد و بايد بيست سال ديگر مردم زير پرچم مقتدا صدرها و ميلوسويچ هاى ايران بجان هم بيافتند. فدراليسم يعنى سازماندهى پاکسازى قومى.
منطق فدراليستها اينست که بنا به تعريف جامعه ايران از “اقليتها” و “پيروان مذاهب” و “قوميت ها” تشکيل شده است. از طرف ديگر براى جلب ناسيوناليستهاى افراطى و آريائى بايد راهى براى تفاهم “اقليتها” و “قوميتها و مذاهب” در چهارچوب “تماميت ارضى” پيدا کنند. از اين نسخه “دمکراتيک” بلافاصله ارتجاع فدراليسم قومى و اختيارات محلى عروج ميکند. اين نسخه عراقيزه کردن ايران و مبناى جنگ داخلى و کشتارها و کشمکشهاى قومى و مذهبى دامنه دارى است که شروع آن در ايران به فاجعه اى ختم خواهد شد که فجايع يوگسلاوى سابق در مقايسه با آن هيچ محسوب ميشود. فدراليسم شعارى ارتجاعى است که با علم و کتل “دمکراسى” قومپرستى و جنگ داخلى را تبليغ ميکند.
پاسخ آزادى است
ستم ملى بايد فورا رفع شود. ناسيوناليسم، از هر نوع آن، اولين مانع براى حل و رفع ستم ملى است. ستم ملى بايد بعنوان يک واقعيت زشت پشت سر گذاشته شود. شرط اين به حاشيه راندن ناسيوناليسم بعنوان يک حرکت سياسى واپسگرا در هر دو سوى معادله است. در قوانين کشور بايد زبان رسمى اجبارى لغو و ممنوع شود، هر کسى بايد بتواند به زبان مادرى خود درس بخواند و در مناسبات اجتماعى با ديگر شهروندان معضلى نداشته باشد. دولت ميتواند يک زبان را از ميان زبانهاى رايج کشور بعنوان زبان ادارى و آموزشى اصلى تعيين کند، مشروط بر اينکه امکانات لازم و کافى براى کسانى که به زبانهاى ديگر تکلم ميکنند در تمام قلمروهاى سياسى، اجتماعى و آموزشى وجود داشته باشد. اين حق هر شهروند است که از تمام امکانات و ثروت اجتماعى همگانى برخوردار باشد مستقل از اينکه به چه زبانى در فعاليت اجتماعى شرکت ميکند. به نظر ما بايد طى دوره اى پيش بينى شده و به تدريج زبان انگليسى بعنوان زبان آموزشى و ادارى کشور مبنا قرار گيرد. آموزش انگليسى از سنين پائين در مدارس اين هدف را طى دوره اى تامين ميکند. همينطور تمام قوانينى که بنحوى از انحا برترى قومى و ملى و يا تبعيض بر اساس مليت و قوميت را تداعى ميکند بايد فورا و بدون قيد و شرط لغو شود. تبعيض نه فقط براساس مليت و قوميت بلکه هر نوع تبعيضى نبايد بين شهروندان جامعه وجود داشته باشد. يک شرط مهم رفع تبعيض و تامين يک شرايط آزاد و برابر براى همگان، گسست همه جانبه دولت و نظام سياسى جامعه از قوميت، مليت و مذهب است. مبنا براى ما نه تعلق قومى و مذهبى و ايدئولوژيکى افراد، بلکه انسان بودن و برابر بودن آنها در پيشگاه جامعه است. يک جامعه آزاد تنها ميتواند روى هويت انسانى، بعنوان هويت مشترک همگانى، تکيه کند. يک جامعه آزاد در عين برسميت شناختن تنوع انسانها، شرايط يکسانى را براى ماديت بخشيدن به استعدادها و تمايلات فردى کليه شهروندان فراهم ميکند. بعنوان انسانهاى برابر و متساوى الحقوق جامعه. بايد تاکيد کرد که يک پايه مهم برابرى شهروندان اقتصادى است. جامعه اى که اساس آن بر نابرابرى اقتصادى بنا شده باشد، جامعه اى که در آن هنوز عده اى مزد ميدهند و عده اى مزد ميگيرند، با هر درجه برابرى در مقابل قانون، نميتواند جامعه اى آزاد باشد. نابرابرى در قلمرو اقتصاد بناگزير نابرابرى در قلمرو سياست و قوانين را بهمراه دارد. سوسياليسم و کمونيسم بعنوان نظامى که در قلمروهاى مختلف آزادى و برابرى همگان را تامين ميکند، پاسخ فورى ماست.
امروز بيشتر ناظران و تحليلگران سياسى اذعان دارند که جامعه ايران آبستن يک انقلاب و تحول زير و رو کننده ديگر است. در شرايط انقلابى تمايل به هويت ملى و قومى بدرجه بيشترى رنگ ميبازد. انقلاب و افق تغيير راديکال جامعه، پوسته مرزهاى تصنعى و هويتهاى کاذب ملى و قومى را کنار ميزند، به جوهر انسانى و هويت جهانشمول انسانها دست ميبرد و نيروى اجتماعى و طبقاتى را براى تغييرات ريشه اى سازمان ميدهد. الغاى هر نوع ستم و تبعيض و استثمار نقطه عزيمت مادى و اجتماعى انقلاب است. تاکيد بر همسرنوشتى کارگران و مردم محروم براى امر آزادى و برابرى و لغو هر نوع ستم و استثمار، کار حزب و جنبش آزاديخواهانه کمونيسم کارگرى است. رژيم اسلامى يک ربع قرن مردم را با اهرم مذهب کوبيده است. نبايد اجازه داد که اينبار ناسيوناليستهاى رنگارنگ مردم را با اهرم مليت و قوميت به قهقرا ببرند. هوشيارى طبقه کارگر و مردم آزاديخواه نسبت به جرياناتى که ميخواهند سياست تحول ارتجاعى انسانيت به قوم پرستى را به جامعه تسرى دهند لازم است. در دنياى اينها قرار است انسان انسان نباشد، ترک و فارس و کرد و بلوچ باشد، همينطور به دنيا بيايد و همينطور زندگى کند، اگر در جنگ قومى کشته نشد همينطور هم بميرد. اين سناريو بوى خون و آتش و قساوت نژادى ميدهد. مردم آزاديخواه براى جلوگيرى از آلوده شدن جامعه به تعصبات و جهالت ملى و قومى بايد واکسينه باشد. راه آن مقابله اى قاطع با هر حرکت ارتجاعى و واپسگرا، پاسخ سرراست به ستم ملى و برافراشتن پرچم آزادى و برابرى است.
متشکرم.
* این سخنرانی روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۳ – ۱۹ ژوئن ۲۰۰۴ در سمینار سه روزه انجمن پژوهشگران در روزهای ۱۸ ، ۱۹ و ٢٠ ژوئن ۲۰۰۴ در استکهلم سوئد صورت گرفته است. اطلاعات بیشتر از سمینار و سخنرانان و تمهای بحث: