پروین کابلی- کودکی کاری که هرگز موفق نشد حساب اینستاگرامیش را بازکند.
اولین باری که عکسش را دیدم بعد از کشتار جمعه سیاه در اعتراضات ۸ مهرماه ۱۴۰۱ در زاهدان بود. عکس، پسری سیاه چهره را درمقابل دیواری آینه بندی شده ی اتاق بزرگی درلباس کار آغشته به گچ که با ژست کودکانه ای به دوربین چشم دوخته بود نشان می داد. اگرفضای خیزش انقلابی ۱۴۰۱ نبود بیگمان فکر میکردم که نوجوانی است که در تعمیرات اتاق نشیمن خانه اش به والدینش کمک میکند. اما متاسفانه این نبود. این محمد اقبال نائب زهی بود که ساعتی بود عکسهای سینه ی گلوله خورده اش در در صفحات میدیای اجتماعی دست به دست می گشت.
محمد اقبال نائب زهی متولد ۱۳۸۵ میباشد. روز و ماه تولدش جایی ثبت نشده است. برای منطقه ای مثل بلوچستان که مردمانش بودنشان ثبت نمی شود و هیچ کاغذی درمورد موجودیت حقوقی و حقیقی آنها در دسترس نیست روز و ماه تولد تشریفاتی لوکس بیش نیست.
پدرمحمد سالها بود که در تصادف رانندگی دچار نقض عضو شده بود و بعد از آنکه سرطان خون هم به مصائب دیگراصافه شد درخانه بستری بود. محمد به مانند بسیاری از فرزندان خانواده های زحمتکش از سال نهم زندگیش نزد برادرش شروع به کار کرد تا بتواند پدرو مادرش را تامین کند. اما یک آرزوی بزرگ هم داشت. محمد اقبال می خواست با پس انداز یک گوشی هوشمند بخرد و یک حساب اینستاگرامی بازکند.
بدون شک محمد اقبال می خواست از این طریق به دنیای دیگری دست پیدا کند. دنیای که دوراز دسترس او و دوستانش بود.
روز ۸ مهر۱۴۰۱ که بعدا جمعه خونین زاهدان نامیده شد، مردم معترض در مسجد و اطراف مسجد مکی مثل هفته های قبل جمع شده بودند. درلحظات پایانی نماز جمعه ، مامورین رژیم به مردم حمله کردند و تعداد زیادی از جمله محمد اقبال در درون مسجد درخون خود غلطیدند. امامانِ درونِ مسجد مکی از مردم می خواهند که به جنازه ها دست نزنند و عکسبرداری نکنند چون حرام است و باید منتظر بمانند تا مولوی عبدالحمید جنازه ها را ببیند. اما برادران محمد که سراسیمه خود را به آنجا رسانده بودند بعد از درگیری لفظی شدید با افراد مولوی عبدالحمید موفق شدند که محمد را با تلاش فراوان بعد از ساعتها توقف درترافیک به بیمارستان برسانند. آنوقت در بیمارستان بود که مطمئن شدند ساعتهاست که قلبِ محمد جوان که بوسیله ی گلوله سوارخ شده بود از کار افتاده است.
برادران محمد، جنازه او را از ترس دزدیدن بوسیله عوامل رژیم و دفن مخفیانه ی آن در محلی ناشناس، از بیمارستان به خانه والدینش منتقل کردند تا بعدا بدور از دسترسی رژیم به خاک بسپارند. ۲۴ ساعت جنازه محمد در روی قالی کف اتاق خانه اش ماند و با یخ و هوای کولر سعی کردند که از تجزیه جسد جلوگیری کنند.
روز بعد در آرامستان روستایی در منطقه لار زاهدان به خاک سپرده شد.
محمد اقبال نائب زهی هنگام مرگ ۱۵ یا ۱۶ سال بیشتر نداشت.
بعد ازمرگ محمد اقبال جز چند عکس هنگام کار و عکسهای زخمی شدن و مقبره اش نه خاطره ای از او تعریف شد و نه عکسی در حال ورزش و مدرسه رفتن و جشن تولدش منتشر گردید و نه کسی از داستانها و شیطنت های این جوان ۱۵ ساله صحبت کرد.
محمد اقبال هرگز موفق به بازکردن حساب اینستاگرامیش نشد تا از آرزوهایش، عشق های جوانیش، موزیک مورد علاقه اش صحبت کند و مردمی که قرار بود به سراغ حسابش بروند او را آنطورکه بود بشناسند.
شانس شناختن کودکان کار که روزانه قربانی نظام سرمایه داری چه درجبهه های جنگ سرمایه چه در نبردهایی خیابانی و چه درهنگام کار جانشان را از دست می دهند بسیار کم است.
کودکان کار غم انگیزترین فصل زندگی ما بشرامروز هستند.
###