توضیح: اینروزها هواداران رضا پهلوی فایلی صوتی پخش کردند که ایشان طی سخنانی از شاه شدن فاصله میگیرد و خود را جمهوریخواه معرفی میکند. این بار اول نیست، پنج سال پیش یکبار دیگر چنین حرفی زدند. این الاکلنگ “شاه میشم – شاه نمیشم”، تابع پروژه های سیاسی ناسیونالیسم پرو غرب برای راضی کردن عناصر جنبش ملی – اسلامی و جمهوریخواهان و نیاز به مخرج مشترک گرفتن است. اما زیاد از سخنان ایشان مطمئن نباشید، “ژن خوب” و “شاهزاده” بودن همه سرمایه زندگی ایشان است که هنوز از قَبَلِ آن ارتزاق می کند. تردیدی نداشته باشید با هر چرخش سیاست آمریکا و غرب در قبال جمهوری اسلامی و یا نیاز به آلترناتیو سازی، ایشان با لباس سلطنتی و عناوین خانواده سلطنتی در من و تو و بی بی سی و صدای آمریکا و فاکس نیوز ظاهر می شوند. یادداشت زیر پاسخ امروز رضا پهلوی را پنج سال پیش داده است.

***
آقای رضا پهلوی بالاخره با استعفا از سلطنت خود را خلاص کرد. میگویم “خود را خلاص کرد” چون یک مشکل سلطنت طلبان در لااقل یکدهه گذشته اینبود که رضا پهلوی بعنوان “وارث” سلطنت پهلوی، آنطور که باید “دل به شاه شدن نمیدهد” و جنبش سلطنت طلبی – عظمت طلبی ایران را دچار تناقض عمیقی کرده است. بالاخره شما نمیتوانید برای اعاده سلطنت جَد و جَهد کنید و یک شاه از جنس ذکور و حی و حاضر و قبراق نداشته باشید. “ولیعهد” حکومت سلطنتی سرنگون شده، اگرچه دلش برای سلطنت لک زده است، اما بنظر درک کرده است که مختصات سیاست جهانی و مهمتر آگاهی عمومی جامعه، به رویای اعاده سلطنت در ایران مجالی نمیدهد. سخنان مبهم رضا پهلوی در باره دغدغه سلطنت نداشتن موجب موجی از حملات شخصی تا خائن نامیدن وی توسط هوادارانش شد. رضا پهلوی “ولیعهد قانونی” روزی یک شهروند ساده است و خودش را شاه نمیداند و روزی که بوی کباب می آید از تاریخ ولیعهد شدنش و “اگر مردم ایران سلطنت بخواهند کاندید شاه شدن است”، حرف میزند. این دَمدَمی مزاج بودن سیاسی رضا پهلوی دیگر حسابی صدای هوادارانش را درآورد تا بالاخره و تا اطلاع ثانوی ایشان خود را از قید سلطنت آزاد کرد و خیل سلطنت طلبان شاه پرست را بحال خود رها کرد.

واقعیت اینست که رضا پهلوی فهمیده است که سیر اوضاع به نفع پروژه سیاسی اش دلالت نمیکند. این نکته را متوجه شده است که سیاست اعاده سلطنت میتواند زنجیری سنگین بر پای جنبشی باشد که سلطنت طلبی یک گوشه کوچک آنست. او نیاز دارد بعنوان یک “شخصیت ملی” و “متحد کننده” در راس یک “شورای ملی” اپوزیسیون ظاهر شود تا اساسا بتواند برگ پوسیده و سوخته سلطنت را نجات دهد و برای روز مبادا نگهدارد. البته منشا تمام امید و آرزوی جدید رضا پهلوی امثال ترامپ و شیخ سلمان و نتانیاهو است. رضا پهلوی اگر تاکتیکی از سلطنت استعفا نداده باشد، کار عاقلانه ای کرده است و لااقل میتواند روی سیاستهای راستی که دارد برای جلب نیرو شانس اش را بیازماید. مشکل اما اینست که؛ رضا پهلوی چه بعنوان “ولیعهد” سابق و “شاه” آتی در راس جریان سلطنت طلبی قرار گیرد و چه معرفی خود بعنوان فردی “دمکرات و لیبرال”، در هر حال، جواز رسیدن به دولت آتی ایران برای ایشان تنها از طریق آمریکا و پنتاگون و روشهای کودتائی و میلیتاریستی ممکن است. نه سلطنت و نه جریان ناسیونالیسم پرو غربی قرار نیست روی دوش اعتراض و مبارزه مردم از پائین به قدرت برسد. استعفای رضا پهلوی از “شاه و سلطنت” را فعلا باید “ایستادن در جهت درست تاریخ” نام گذاشت که البته مبتنی بر تصوراتی سطحی است که جناح هائی که در هیئت حاکمه آمریکا دنبال “تغییر رفتار رژیم ایران بودند”، به حاشیه رانده شدند و امثال ایشان شانس پیدا کرده اند.

تاریخ ایران عمدتا تاریخ جنایت سلسله های سلطنتی است. در متن آن تاریخ ننگین ۲۵۰۰ ساله، بُرشی نمیتوان یافت که سلطنت معادل رفاه و امنیت و آزادی مردمی بوده باشد که در آن دیار زیسته اند. فرهنگ اطاعت و بردگی، فرهنگ خودمحوری و رعیت پروری و بله قربان گوئی، عظمت طلبی و لشکرکشی، تحقیر نژادپرستانه، تلاش برای تثبیت قدرقدرتی از طریق جنایت، بیگانه گریزی و مالیخولیای “اجنبی”، قتل عامهای شنیع از قرون وسطائی تا “مدرن”، لازم بوده است تا اصولا شاهی و شاهزاده ای و شاهانی معنی یابند. این تاریخ فجیع همواره توسط دستگاه مذهب، یعنی دوقلوی تاریخی سلطنت، “تبرّک” شده است. در کنار دستگاه مذهب، قدرت و منافع زمینی سلطنت و شاه، توسط مورخین قلم بمزد درباری، که شغلشان وارونه کردن حقیقت تاریخی بوده است، توجیه “تاریخی” شده است. رژیم پهلوی آخرین خاندان “صاحب مُلک و چوپان ملت” است که در انقلاب ۵۷ بزیر کشیده شد.

امروز وارثان این خاندان در فرقه های نستالژیک، که بیشتر شباهت با سکت هاری کریشنا دارند، قابل مشاهده است. دراین میان تنها جریان قابل اعتنا حزب مشروطه ایران است که تلاش بسیاری میکند سیاسی و طرفدار جریانات سوپر راست غربی باشد و با مقدورات زمانه خود را سازگار کند، اما هرازچندگاهی خود را کنار جمهوری اسلامی می یابد. البته توجیه این سیاست چیزی نیست جز “اولویت خاک و آب و خون و نژاد و دفاع از میهن در مقابل بیگانه”! امروز این جریان در اپوزیسیون وقتی از سلطنت سخن میگوید الگوهای اروپائی مانند سوئد و انگلستان را نشان مردم میدهد تا تصویر جریانی که تمام نقدش به جمهوری اسلامی عوض کردن خامنه ای با رضا پهلوی و یا “اُمت” با “ملّت” است را سرپوش بگذارد و تنی چند خام اندیش و از دنیا بیخبر را به “نظام پادشاهی مشروطه و دمکراتیک” که لیاقت بهتری در اداره سرمایه داری و چرخاندن سیستم بهره کشی و استثمار را دارد مجذوب کند.

بحث در مورد امکان اعاده سلطنت در ایران نیست. اعاده سلطنت در ایران اگر از محالات تاریخ و سیاست نباشد از غیرممکن ترین هاست. رضا پهلوی حمله هوادارانش را بجان خرید تا شانس اش را برای چلبی شدن ایران بیازماید. در هر حال اعلام انصراف رضا پهلوی از شاه شدن گامی بجلو محسوب میشود. بالاخره شاه از آنرو خود را شاه می پندارد که مردم را رعیت فرض میکند. با تردید باید گفت شاید رضا پهلوی درک کرده است که مردم رعیت نیستند که شاه بخواهند. *

۸ دسامبر ۲۰۱۶