تاکنون بورژوازی ایران تنها بازنده رویدادهای عراق و لبنان است. مستقل از اینکه ماحصل این قیامها و خیزشهای توده ای برای سرنگونی دولت‌های مبتنی بر سکتهای قومی و مذهبی چه خواهد شد، چند مسئله فی‌الحال روشن شده است:

اول، خواست سرنگونی دولتها و حکومتهای مبتنی بر ساختار فدرالی، سکتی، مذهبی و قومی، اعلام پایان نسخه فدرالیسم در منطقه و در سیاست ایران است. تمام جریانات اعم از دمکراتهائی که اعلام میکردند که تحقق دمکراسی در گرو برسمیت شناسی هویتهای قشری و مذهبی و قومی در ساختار سیاسی است، و این اواخر “شورای مدیریت گذار” رونمائی از تخم دو زرده اش را براین اساس قرار داد، تا جریانات ناسیونالیست ایرانی که نگرانی مالیخولیائی شان از “تجزیه ایران” و زیر سوال رفتن “تمامیت ارضی” را با معامله و بند و بست با جریانات دست ساز قومی رفع و رجوع میکردند، و مشخص‌تر نیروها و جریانات دست سازی که برای دوره ای فدرالیسم را بعنوان الگوی حکومتی معرفی میکردند و “کنگره ملیتهای ایران فدرال” را برای برسمیت شناسی توسط دولتهای منطقه و آمریکا سرهم بندی کردند، بدنبال رویدادهای عراق و لبنان تماماً گیج و در بن بست و بحرانی هویتی قرار گرفته اند.

میخ آخر به تابوت فدرالیسم
ما همواره تاکید کردیم که فدرالیسم در ایران بی ریشه است، فدرالیسم راه حلی برای رفع هیچ نوع ستمی نیست، سهل است، نسخه ای برای جنگ داخلی و دامن زدن به نفرت قومی و ملی و مذهبی و به جان هم انداختن همسایه با همسایه است. اگر تجارب یوگسلاوی و کشورهای منطقه بعد از سقوط بلوک شرق هنوز برای ذهنیت خودمحور قوم پرست و ناسیونالیستی در سیاست ایران قابل فراموش شدن باشد، دیگر قیام میلیونی علیه حکومت طایفه ای و عشیرتی در لبنان و عراق و به صدر راندن خواست انحلال تمامیت این دولتها در بغل گوش حضرات نمیتواند با چراغ خاموش و نیم کلاج رد شود. بویژه اینکه در عراق حکومت لویه جرگه‌ای و توافقی مبتنی بر هویت “عربی و کردی و شیعه و سنی” حاصل تهاجم تروریستی و میلیتاریستی آمریکا برای اعلام “نظم نوین جهانی” و مشقات وسیع حاصل از آن، این امید را به ناسیونالیست‌های متفرقه در اپوزیسیون ایران میداد که با راه انداختن دستجات قومی و مذهبی و قرار گرفتن در کمپ سیاسی آمریکا میتوان لااقل در مناطقی از کشور به قدرت دست یافت. سازمانهای متعددی که بعنوان نمایندگان خودگمارده مردم در کردستان و آذربایجان و خوزستان و بلوچستان و لرستان و غیره شکل گرفتند یا بصورت تصنعی سرهم بندی شدند، قبل از این رویدادها در بحران بی‌افقی بسر میبردند و هرازچندگاهی با تغییر لحن آمریکا در قبال جمهوری اسلامی میتوانستند تحرکی از خود نشان دهند. با کور شدن افق حمله آمریکا به ایران، این نیروها بویژه در کردستان مجدداً به دامن جمهوری اسلامی خزیدند و وارد بند و بست با عناصر جمهوری اسلامی شدند. هنوز این بی آبروئی سیاسی در فضا می چرخید که قیام‌ها و شورش‌ها در لبنان و عراق شروع شد و کل این سیستم و تجربه را تماماً زیر سوال برد. خواست سرنگونی حکومتهای طایفه ای، خواست بیرون راندن نیروهای جمهوری اسلامی در این کشورها، هر دو، جریانات قوم پرست و فدرالیست در اپوزیسیون ایران را دچار بحران هویت و موجودیت کرده است. براستی دیگر چه کسی جرات دارد از فدرالیسم و مدل حکومتی برای ایران دفاع کند که در این کشورها دارد دفع میشود؟ چه کسی میتواند سرش را بلند بگیرد و تحت عنوان “مذاکره” و “مسئله کرد” به پابوس جمهوری اسلامی برود و مورد نفرت عمومی نه فقط در ایران بلکه در کل منطقه قرار نگیرد. فدرالیسم در سیاست ایران قبلاً بی افق و ورشکسته بود اما رویدادهای عراق و لبنان میخ آخر به تابوت فدرالیسم در ایران کوبید.

ناسیونالیسم ایرانی و عرب ستیزی
عظمت طلبی ایرانی و جریانات متفرقه ناسیونالیست در سیر کشمکش جامعه با جمهوری اسلامی تلاش داشت با طرح شعارهائی به هویت ناسیونالیستی بعنوان افقی برای اعتراضات علیه جمهوری اسلامی بهره جوید. شعارهای نژادپرستانه‌ای مثل؛ “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” نه شعاری علیه جمهوری اسلامی و سیاستهای تروریسم اسلامی در منطقه بلکه در عرب ستیزی ناسیونالیسم ایرانی و نقطه عزیمت نژادپرستانه آن ریشه داشت. محکوم کردن سیاستهای تروریستی و توسعه طلبانه و پان اسلامیستی جمهوری اسلامی در منطقه میتوانست با همین نام محکوم و با آن مقابله شود. اما هدف ناسیونالیسم ایرانی این نبوده و نیست. تصویر وارونه‌ای که ناسیونالیسم عظمت طلب و نژادپرست ایرانی میدهد اینست که ثروتهای جامعه نه صرف مردم ایران بلکه برای “مردم غزه و لبنان” هزینه میشود. هر تازه کار سیاست این واقعیت را درک میکند که جمهوری اسلامی نیروهای تروریست و دست‌پروده خودش را تجهیز و بسیج میکند و از آن بعنوان “عمق استراتژیک” استفاده میکرد تا هم مردم کارگر و آزادیخواه در تهران و اصفهان و تبریز و سنندج و هرگوشه ایران را منکوب کند و هم در دیپلماسی و معامله سیاسی با دولتهای غربی از آن بهره جوید. حتی این شعارها در اشکالی خفیف‌تر متاسفانه وارد اعتراضات کارگری و اجتماعی شد؛ “سوریه را رها کن فکری به حل ما کن”، “فلسطین را رها کن فکری به حال ما کن”، اگر حتی بطور غیر مستقیمی سیاستهای اسلامی حکومت در منطقه را مورد هدف قرار میداد، اما ناسیونالیسم ایرانی در چهارچوب عرب ستیزی و تقویت هویت ایرانیگری از آن استفاده میکرد.

ضدیت حاد مردم بپاخواسته در عراق و لبنان علیه جمهوری اسلامی، به آتش کشیدن پوسترهای خمینی و خامنه ای و سلیمانی، اشغال و به آتش کشیدن کنسولگریهای جمهوری اسلامی و خواست بیرون راندن نیروهای رژیم اسلامی در عراق، نه فقط در درجه اول جوابی روشن به جمهوری اسلامی و حزب‌الله لبنان و احزاب طرفدار جمهوری اسلامی در عراق است، بلکه جوابی به شعارهای عرب ستیزانه ناسیونالیسم ایرانی و جمهوریخواهان و ناسیونالیست های متفرقه ایرانی نیز هست. این رویدادها و جهتگیری قیام کنندگان در لبنان و عراق که علیه کل حاکمیت و جریانات متفرقه قومی و مذهبی و احزاب آنها بمیدان آمدند، کسانی که میگویند از حکومت سکتی و همسایه ستیزی و جنگ فرقه ای و نژادپرستی بیزارند، دیدگاههای عقب مانده و نژادپرستانه ناسیونالیسم ایرانی را بیش از پیش دچار ورشکستگی میکند. منبعد هر نیروی ناسیونالیست از فاشیست‌های فرشگرد تا امثال رضا پهلوی که برای اسلام و آخوند “خوب” و سپاه پاسداران دم به دقیقه پیغام میفرستد، باید دوبار فکر کنند و اگر میخواهند در سیاست ایران محلی از اعراب داشته باشند باید برای این شعارها و عرب ستیزی دیرینه‌شان فکری بکنند.

درسهای قیام‌های مردم زحمتکش علیه حکومتهای فاسد قومی و طایفه ای در عراق و لبنان، کل جریانات بورژوازی اسلام زده و ضد عرب اپوزیسیون ایران را دچار یک ورشکستگی هویتی کرده است. اگر جمهوری اسلامی و خامنه ای در عراق و لبنان در مقابل تهاجم زحمتکشان حتی در نجف و کربلا و “عتبات عالیه” فرمان سرکوب و کشتار میدهد و تو دهنی میخورد، ناسیونالیست‌های متفرقه ایرانی نمیتوانند دیگر روی عرب ستیزی و فدرالیسم و چهارچوبهای قومی و مذهبی مانور بدهند. اینها دستاوردهای ارزشمند این قیامها برای سیاست ایران است.

واقعیت سبز زندگی به ما میگوید که کارگران و مردم آزادیخواه در ایران باید فرصت را غنیمت شمارند. جمهوری اسلامی با توجه به موقعیت رو به زوالش در عراق و لبنان، یعنی همان “عمق استراتژیک”، در حضیض کامل بسر میبرد. وقت آنست که در ایران با این جرثومه فساد و منشا ترور و تحجر تصفیه حساب کرد. وقت آنست که مردم ایران عمیقا دریابند که دولتها و جریانات ارتجاعی بورژوازی اعم از قومی و مذهبی و اسلامی و غیر اسلامی همه متعلق به یک طبقه واحد‌اند و دشمن مشترک کارگران و مردم زحمتکش در ایران و عراق و لبنان و سوریه و فلسطین هستند. یک جنبش پیشرو نمیتواند روی دوش نفرت از همسایه خود را بنا کند. ناسیونالیسم با هر دوزی، اعم از نوع فاشیستی و نژادپرستانه تا جریانات فالانژ قومی که بر علیه همدیگر شعار میدهند، همینطور جمهوریخواهان خامی که بین ایندو در نوسانند و بر طبل “جمهوری ایرانی” میکوبند و از شعارهای ملیگرایانه ضد همسایه به شعف می‌آیند، بدرجات مختلف دشمن یک همزیستی پایدار و صلح آمیز مردم منطقه برای یک خاورمیانه پیشرو و سکولار و آزاد و برابر هستند. هر جریانی که امروز روی اسلامیت و قومیت و ناسیونالیسم افراطی میخواهد جنبش بسازد و در جدال قدرت سیاسی شرکت کند، در دنیای امروز در مقابل نسل جدیدی قرار میگیرد که در کشورهای مختلف برای آزادی و برابری و رفع تبعیض مبارزه میکند و مسئول این اوضاع و فقر و فساد و فلاکت را حکومتهای سرمایه داری می‌داند. این اوضاع قویاً بر حقانیت جنبش و انتقاد اجتماعی کارگری و سوسیالیستی تاکید دارد. *

٧ نوامبر ٢٠١٩