اوضاع بسیاری از کشورها در چند هفته اخیر به مرز انفجاری رسیده است. رویدادهای شیلی، عراق، لبنان، هندوستان، اکوادور، آرژانتین و هائیتی، تنها نمونه‌های برجسته‌ترند. اعتصاب و اعتراض و کشمکش روزمره با دولتهای سرمایه‌داری علیه فقر و فلاکت و ریاضت اقتصادی و بی‌تامینی اجتماعی تقریبا بدون توقف و در ابعاد مختلف در چهارگوشه جهان در جریان است. بدون تردید این رویدادها خلق‌الساعه نیستند. از زمینه‌های واقعی اجتماعی برخوردارند و حاصل به انتها رسیدن پروسه‌هائی مادی در جوامع سرمایه داری امروزند.

یادمان هست وقتی بلوک شرق فرو ریخت، همه جا ژورنالیسم مسلط فروپاشی سرمایه داری دولتی شرق را با “پایان کمونیسم” و با “فروپاشی دیوار برلین”، بعنوان یکی از شاخص های جدائی شرق و غرب در رسانه ها معرفی کرد. دیوار برلین البته نه تا این حد مهم بود و نه مُعرف معادلات سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیکی دنیای دوران جنگ سرد. کما اینکه هنوز دیوارهای زیادی در دنیا برای جدا کردن شهروندان جهان وجود دارد و یا توسط دولتها ساخته شده یا میشود. از اوایل دهه نود تا بحران اقتصادی جهانی سالهای ٢٠٠٧-٢٠٠٨ فرصتی بود که سرمایه داری نفسی تازه کند، با فتح بازارهای جدید کشورهای سابق بلوک شرق و غنائم حاصل پیروزی در جنگ سرد بحرانهایش را التیام دهد یا عقب بیاندازد. نظام سرمایه داری علیرغم تمام هجومی که به طبقه کارگر در این سالها سازمان داد، هنوز نتوانسته بحران اقتصادی جهانی را پشت سر بگذارد و وارد دوره ای از رشد و رونق اقتصادی شود. “رکود طولانی” و “رکود تورمی” مشخصه اقتصادی کشورهائی بوده که تازه وضعیت بهتری در بحران داشتند و جزو اقتصادهای باصطلاح “بیمار” در اقتصاد جهانی بشمار نمی‌آمدند. تازه دارند مژدگانی میدهند که موج دوم بحران اقتصادی در راه است. پیش بینی‌های اقتصادی نهادهای سرمایه‌داری و هشدارها در مورد تشدید شکاف طبقاتی و بحرانهای اجتماعی ناشی از آنرا میتوان بطور موسمی از گزارش این و آن نهاد جهانی و از زبان مفسران و تحلیلگران اقتصادی شنید.

همان ژورنالیسمی که سقوط بلوک شرق را با “سقوط دیوار برلین” توضیح میداد، بحران ٢٠٠٧-٢٠٠٨ را “سقوط دیوار برلین بازار آزاد” نام نهاد. البته اینبار دیوار برلینی وجود نداشت، اساسا دیواری دیگر سرمایه داری را در کشورهای مختلف از هم جدا نمیکرد. دیگر نه فقط کشورهای سرمایه داری بلکه هر دهستان پرتی در هر نقطه جهان تابعی از سرمایه داری جهانی شده بود. جهانی شدن بیش از پیش سرمایه‌داری، همراه با خود الگوهای مصرف، نیازهای روزمره، تولید و قلمروهای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی و تمام عرصه های زندگی مادی میلیاردها بشر در کره خاکی را بدرجات مختلف درنوردید. اگر تحولات تکنولوژیک و انقلاب انفورماتیک یک فاکتور عقب افتادن اقتصادی بلوک شرق و سقوط سرمایه‌داری دولتی بود، جهانی شدن سرمایه و چهارچوبهای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیکی بازار آزاد، زمینه اعتراضات توده ای کارگری و ضد کاپیتالیستی بعد از رخوت دهه هشتاد و نود را فراهم کرد. دورانی که سیاستهای راست ریگانیسم و تاچریسم و مانیتاریسم، با اعمال ریاضت اقتصادی و تعرض به هرچه دستاورد نسلهای متمادی کارگران شروع شد و خصوصی سازی و بازاری کردن هر نیاز پایه ای شهروندان با تقدیس فردیت و رقابت توجیه شد.

“سقوط دیوار برلین بازار آزاد” اما به معنی رجعت به دولتگرائی اقتصادی و سوسیال دمکراسی و جناحهای مرکز بورژوازی نبود. این جریانات در همان دهه نود پلاتفرم بازار آزاد را قبول کردند و در موارد بسیاری در حمله به دستمزدها و دستاوردهای کارگران گوی سبقت را از احزاب راست‌ محافظه کار و بازار آزادی ربودند. در دهه‌های بعد مردم کشورهای اروپا، بویژه کشورهای درگیر بحران شدید اقتصادی مانند اسپانیا و یونان و ایتالیا، شرکت در انتخابات و رای به احزاب چپ و راست بورژوازی را “انتخابی بین طاعون و وبا” تلقی میکردند. عروج جناح ها و احزاب چپ تر سوسیال دمکراسی در کشورهای غربی از آمریکا تا یونان، از سیپراس و کوربین و سندرز و دیگران، صرفا تلاشی برای ترمز زدن به موج رادیکالیسم و چپگرائی‌ای بود که در متن اعتراضات ضد کاپیتالیستی علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی و بی اعتباری مفرط احزاب چپ و راست طبقه حاکم، موقتا میدان پیدا کردند و بسرعت پرونده شان بسته شد. امروز مسئله بازگشت به اقتصاد بیشتر دولتگرا و کمتر بازاری و یا اقتصاد کینزی نوع سوسیال دمکراسی مطرح نیست، بلکه عبور از این چهارچوبها و امید به اینکه تغییر ممکن است موج میزند. و این درست نقطه مقابل فضائی است که در دوران پس از جنگ سرد علیه هر نوع آرمانخواهی، برابری طلبی و تلاش برای تغییر وجود داشت و مشخص تر در مرحله ای بالاتر از اعتراضات ضد کاپیتالیستی بعد از دهه نود علیه سیاستهای ریاضت اقتصادی است.

آغاز دورانی جدید؟
رویدادهای تقریبا همزمان شیلی، عراق، لبنان، هندوستان، اکوادور، آرژانتین و هائیتی تصادفی نیستند. اینها از پایان پروسه‌هائی و دوره‌هائی در سرمایه داری معاصر خبر میدهند و به یک معنا از آغاز و یا دستکم بارقه‌های آغاز دوره جدیدی از تحولات اجتماعی را منعکس میکنند. لحن و زبان و جهتگیری اساسا یکسان در این اعتراضات، نیروی اجتماعی طبقه کارگر و بیکاران و محرومانی که از پایه‌ای‌ترین نیازها محرومند، توقع برخورداری از حقوق مُسلمی که باید شهروندان داشته باشند، زیر سوال بردن دولت بعنوان ارگان و هیئت اجرائی بورژوازی و خواست سرنگونی آن، عبور از قانونگرائی مسلط در فرهنگ این جوامع و مُحق بودن برای تقابل با پلیس و نیروی سرکوب بورژوازی و بریگاد بستن علیه آن، مُضحک شدن تئوریها و دیدگاههائی که عمل انقلابی و توده ای را به سُخره میگرفتند، بی‌اعتباری بیش از پیش احزاب و جریانات مختلف بورژوازی در میان توده کارگران و مردم، مبارزه واحد علیه فقر و بیکاری و فساد دولتی و حکومتها، کمرنگ شدن تمایزات و فرعی شدن هویتهای کاذبی که بورژوازی تحت عنوان ملیت و قومیت و مذهب و غیره تبلیغ میکرد، اشکال اعتراضی و شعارهای جدید، همه اینها از جهتگیری نسبتاً واحد و درد مشترک میلیاردها مردم کارگر و زحمتکش علیه سرمایه داری سخن میگویند.

همه شواهد و شاخص ها در مقیاس جهانی و منطقه ای، از کشمکش و رقابت بلوکهای سرمایه داری تا تروریسم و میلیتاریسم و افسار گسیختن فاشیسم و نژادپرستی و قوم پرستی و مذهب، از تشدید فقر و زندگی بخش عظیمی از مردم جهان با دستمزدهای دو دلاری، از تشدید نجومی شکاف طبقاتی و ثروتمندتر شدن تعداد بشدت قلیلی اَبر سرمایه دار تا فقر و فاقه میلیاردی کارگران، از گسترش بردگی مزدی به برده داری باستان در دنیای باصطلاح متمدن و مدرن امروز، از واپسگرائی افسار گسیخته سرمایه داری تا تناقض‌ بنیادیش با تمایلات و خواستها و آمال میلیاردها انسان، از نیاز جهان امروز به یک تغییر ریشه‌ای و یک تحول انقلابی خبر میدهد. امروز به لطف تکنولوژی ارتباطات و رشد روزافزون و شگرف آن، هر شهروند جهان میداند در دنیا چه خبر است، نسل جدید همه جا، علیرغم محدودیتها و استبداد سیاسی، بشکل عجیبی مثل هم فکر میکند و تلاش میکند مثل هم عمل کنند. دوره قرنطینه فکری و فرهنگی و انزوای سیاسی و علم کردن پرچمهای ملی، دروه انزوای اقتصادی پروتکشنیستی، اگرچه در متن تناقضات و کشمکشهای جهانی بطور موقت جائی برای ابراز وجود پیدا کردند و هنوز کمابیش پیدا میکنند، دیگر گذشته است. در لبنان که اولین کشور دنیا بود که براساس نظام سکت‌ها و مذاهب و قومیت ها شکل گرفت، سرنگونی نظام طایفه ای در صدر خواستها قرار دارد. در عراق که آمریکا تحفه دمکراسی لویه جرگه‌ای را بر مبنای “سنی و شیعه و کرد و عرب” بنا کرد، کارگران و نسل جدید علیه کل این بساط بمیدان آمدند. در شیلی که آزمایشگاه اقتصادی تئوریهای میلتون فریدمن و شرکا بود، میگویند همینجا این دولت و تئوریهایش را دفن میکنیم. در اکوادور میگویند حکومت فقر و فساد و بیکاری نمیخواهیم. در هندوستان میگویند از دست دمکراسی رقابت مذهبی و سکتی که هر روز به معیشت کارگران و شهروندان تعرض میکند خسته شدیم. در آرژانتین اعتراض علیه راستهای بازار آزادی به سقوط دولت مربوطه و عروج موقت جناح چپ منجر میشود. نسل جدید کارگر و مردم محروم در هائیتی و لبنان و عراق همان را میخواهد که کارگران در آرژانتین و شیلی و ایران و هر گوشه جهان میخواهند.

مسئله دیگر اینست که قوم پرستی، خودمحوری ملی، فاشیسم، باد زدن صنعت دین، ترویسم دولتی و اسلامی، که عناصر و بازیگران و محصولات دوران بعد از جنگ سرد و تعرض راست افراطی برای حل و فصل رقابت ها و بحرانها و کشمکش‌های سرمایه داری در مقیاس جهانی و منطقه ای بودند، امروز جایگاه مهمی در ذهنیت و عمل سیاسی توده مردم معترض ندارند. همه میدانند که دولتهای ترویستی مانند آمریکا و موئتلفینش سازندگان القاعده و طالبان در افغانستان و رژیم اسلامی در ایران و داعش در سوریه و عراق و دهها و صدها جریان تروریستی اسلامی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا هستند. همه میدانند “جنگ علیه ترور” بوش و اوباما و ترامپ تنها مجوزی برای گسترش تعرض تروریستی و میلیتاریستی در خدمت رقابتهای جهانی است. بجز عده ای واقعا متوهم و طرفدار این نظام، دیگر کسی برای “حقوق بشر” و “دمکراسی” مانند دوره بعد از جنگ سرد سر و دست نمی‌شکند. همه دیده اند که تحفه های حقوق بشر و دمکراسی در خاورمیانه و اقصی نقاط جهان بجز تحمیل فقر بیشتر و رقابت و جنگ و پاکسازی قومی و نفرت ملی چیزی عاید مردم عادی نکرده است. همه می‌بینند که آمریکا و دولتهای غربی زیر بغل اسلام سیاسی را گرفته اند اما مردم کشورهای خاورمیانه از ایران و لبنان و عراق علیه آن بپاخاسته اند.

امروز بنظر میرسد دنیا بتدریج و در مواردی بسرعت دارد مسیر دیگری را طی میکند. پیروزی و پیشروی این تحولات شورانگیز ابداً محتوم نیست. اما تا هم اکنون ضربات مهلکی به اساس قدرت و مشروعیت تاکنونی این چهارچوب سیاسی – اقتصادی زده است و حاکمان را از شیلی تا عراق به “غلط کردم” و وعده اصلاحات انداخته است. در سطح فکری و سیاسی، توجه به مارکس و لنین و برابری طلبی سوسیالیستی اساساً قابل مقایسه با یکی دو دهه گذشته نیست. رسانه‌های اصلی بورژوازی، جریانات و احزاب حکومتی، روسای جمهور و سخنگویان طبقه حاکم، خود را مُلزم میبینند تا در هر مناسبتی علیه سوسیالیسم و کمونیسم سخن بگویند. ژورنالیست‌ها ممکن است که این نوع اظهارات را بحساب “رقابتهای انتخاباتی” بگذارند اما حقیقت اینست که این فشار اعتراض برابری طلبانه و رشد تمایلات سوسیالیستی است که هم راست افراطی و فاشیست‌ها را صریحاً و علناً به موضعگیری علیه آن کشانده است و هم چپ بورژوازی را به ادای “سوسیالیست” درآوردن و وعده اصلاحات رادیکال سوق داده است. آنهائی که طی دو سه دهه علیه مارکس و لنین سخن‌سرائی کردند امروز ناچارند بزبان دیگری راجع به مارکس و لنین سخن بگویند. امروز کسی انتقاد مارکسیستی و کارگری به سرمایه داری را، اگر جزو ژورنالیست راست قلم بمزد نوع روزنامه سان و بیلد و فاکس نیوز نباشد یا جزو فالانژهای راست ضد کمونیست نباشد، با طرفداری از سرمایه داری دولتی نوع چین و روسیه یکی قلمداد نمیکند.

بیش از صد سال بعد از انقلاب اکتبر، نیاز دنیای امروز به انقلاب کارگری و عروج لنین ها و احزب کمونیستی کارگری بویژه با تحولاتی که در جریان است بیش از هر زمان احساس میشود. امروز بیش از هر زمانی مبارزه واقعی و توده ای و رادیکال در هر کشوری بلافاصله نیاز به سنت عمل مستقیم کارگری، به جنبش شورائی را به صدر میراند. در زیر پوست جوامع امروز اعتراض عمیق ضد سرمایه داری و بعضا صریحا سوسیالیستی در جوش و خروش است و هرازگاهی خود را در برآمدهای توده ای و در تلاقی‌های سیاسی معین نمایان میکند. در دنیائی که در تکنولوژی و ثروت غرق است و دیکتاتورها و سرمایه داران متفرقه بعنوان الیتی نازک و طفیلی حکم میرانند، در دنیائی که کمترین افقی برای بهبود و تغییر واقعی از درون سرمایه داری برای توده های کارگر و نسل جدید با تلسکوپ هم قابل مشاهده نیست و حتی هیچ بخش بورژوازی ادعایش را هم ندارد، در دنیائی که تعرض سرمایه به هر ذره نیازهای اولیه شهروندان ظاهراً پایانی ندارد، جوامع و نیروهای پیشرو آن ناچارند که اعلام کنند؛ دیگر کافی است! دیگر بس است! این وضع قابل ادامه نیست! و اینجاست که نیاز به تغییر کلان و ریشه‌ای بیش از پیش ضروری میشود. بعبارتی دیگر آنچه که زمانی لایه پیشروتر طبقه کارگر و کمونیست‌ها طرح میکردند، امروز به جنبشی وسیع و توده ای با ابتکارات متعدد و امروزی بدل شده است. محدودیتهای این اعتراضات را باید شناخت و برای رفع آن تلاش کرد. پیروزی و پیشروی در این قیامها و خیزش‌ها در گرو حاکم شدن خط و افقی انقلابی است که با تمایلات و اعتراض امروز کارگران انطباق داشته باشد. اما در هر حال جامعه منتظر نمیشود و با تمام محدودیتها تلاش میکند جلوی این روند قهقرائی سدی ببندد و یا لااقل عقب نشینی محسوسی به بانیان آن تحمیل کند.

دنیای امروز بنا به نیاز عینی اش بار دیگر با عقاید انقلابی و نقد ریشه ای به سرمایه داری آشتی میکند. تحولات مهم در کشورهای شیلی، عراق، لبنان، هندوستان، اکوادور، آرژانتین و هائیتی را نمیتوان و نباید انقلاب نامید. انقلاب در دنیائی که سرمایه بر تمام جوارحش حاکم است، تنها میتواند انقلابی کارگری و سوسیالیستی باشد. این خیزشها و قیامها، اگرچه نه همه آنها، جنبشهائی توده ای برای سرنگونی حکومتهای مستبد و فاسد سرمایه‌داری‌اند. اما نفس چرخشی که انتقاد و عمل سیاسی و روانشناسی اجتماعی جوامع امروز دیده میشود و خود را در اعتراض رادیکال نسل جدید مردم کارگر و زحمتکش منعکس میکند، میتوان آنرا در قیاس با دهه‌های گذشته و دروان بعد از پایان جنگ سرد، انقلابی علیه سلطه افکار ارتجاعی کل بورژوازی در این کشورها نامید. این شکلگیری یک آگاهی اجتماعی و وسیع برای ضرورت تغییر و دست بردن به عمل رادیکال برای تغییر است. اینکه این تغییرات چه فرجامی خواهد داشت، پیروز میشود یا شکست میخورد، پیشروی میکند و یا اوضاع بدتر میشود، امری مدرسی نیست بلکه تماما تابعی از پراتیک اجتماعی- طبقاتی نیروهای ذینفع در این تحولات و بویژه بخش رادیکال و کمونیست این اعتراضات و گرفتن ابتکار عمل سیاسی توسط جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است.

٣١ اکتبر ٢٠١٩