علی جوادی- ناسیونالیسم، افیون نوین توده‌ها. بخش دوم
در بخش اول با این گفته شروع کردیم که: مارکس، در توصیف نقش مذهب در جامعه طبقاتی سنتی، نوشت: “مذهب آه انسان ستمدیده، قلب دنیای بی ‌قلب، و روح اوضاع بی ‌روح است. مذهب افیون توده‌هاست.”
و این پرسش مطرح شد که: افیون امروز توده‌ها چیست؟ ناسیونالیسم! ناسیونالیسم، در دنیای مدرن امروز، همان کارکردی را دارد که دین در دنیای سنت و بخشهایی از جوامع کنونی دارد. ناسیونالیسم مانند مذهب، درد را توجیه می‌کند. دشمن واقعی را پنهان می‌کند. به فقر، شکوه ملی می‌بخشد. به بی‌عدالتی، تقدس سرزمینی می‌پوشاند. به بردگی، هویت تزریق می‌کند. همان ‌گونه که دین، وعده‌ نجات در آخرت می‌دهد، ناسیونالیسم نیز وعده‌ عزت در خاک و مرز می‌دهد. هر دو توهم ‌اند. هر دو ابزار سلطه‌اند. هردو مردم را از آگاهی، ازهمبستگی، از مبارزه و از رهایی دور می‌کنند. در این قسمت به تبعات سیاسی پروژه ملت سازی می پردازیم:
ملت: ابزار جدایی، نه پیوند
ناسیونالیسم، به ‌ظاهر می‌گوید ملت ابزار وحدت است. اما در واقع، ملت ابزار جدایی است: جدایی انسان از انسان، زن از زن، کارگر از کارگر. هنگامی‌ که کارگر در ایران به جای اتحاد با کارگر در افغانستان به “تفاوت ملی” می‌اندیشد، ماجرا آغاز شده است. هنگامی ‌که کارگر اسرائیلی به کارگر فقیر فلسطینی با دشمنی نگاه می‌کند، ملت پیروز شده است – نه بر طبقه حاکم، بلکه بر همبستگی طبقاتی.
هیچ‌ کس با پرچم متولد نمی‌شود. پرچم‌ها بعدا به دست انسان‌ها داده می‌شوند – به مثابه سنگین ‌ترین بار ممکن بر دوش‌ شان. ملت، اسطوره‌ای‌ است که انسان را از خود بیگانه می‌کند. ملت، طرد انسانیت است در پوشش وحدت. و در نهایت، این “ملت” نیست که وجود دارد، بلکه “انسان” است که باید بر آن شوریده شود.
دفاعیات ناسیونالیستی – اسطوره‌های سه ‌گانه برای تسخیر ذهن‌ها
ناسیونالیسم، برای دوام خود به اسطوره نیاز دارد. نه یک، بلکه سه اسطوره بزرگ که چون دیوارهای یک زندان ذهنی، انسان را در حصار “هویت ملی” محبوس می‌کنند. این اسطوره‌ها – “۱- فرهنگ ملی”، “۲- استقلال ملی” و “۳- وحدت ملی” – سه ضلع مثلث طلایی‌ای ‌اند که بر گور عقلانیت و آگاهی طبقاتی بنا شده‌اند.
اما این اسطوره‌ها، همچون خدایان عصر مدرن، نه فقط فریبنده‌اند، بلکه خون ‌خوار نیز هستند. بگذارید یکی‌ یکی به قربانگاهشان ببریم و آن ‌چه در زیر رداهای طلایی ‌شان پنهان است، عریان کنیم.
فرهنگ ملی: کارخانه تولید هویت دروغین
مدافعان ناسیونالیسم می‌گویند: “هر ملت فرهنگی دارد، تاریخی دارد، زبان و آدابی دارد، و این هویت باید حفظ شود.” چه ادعای زیبا و چه بی ‌رحمی عمیقی!
فرهنگ ملی، در واقع، آن چیزی نیست که بخشهای مختلف مردم طی قرن‌ها آفریده‌اند. بلکه آن چیزی ا‌ست که دولت، رسانه و آموزش رسمی انتخاب، تدوین و تحمیل کرده‌اند. همان ‌طور که آشپزی محلی، لباس‌های سنتی و لهجه‌ها، در فرهنگ حاکم به سخره گرفته میشوند، در عوض فرهنگ ملی در بسته ‌بندی رسمی تولید می‌شود: سرود ملی، افسانه‌های حماسی، قهرمانان ساختگی، زبان رسمی و اجباری، و آدابی که از تلویزیون پخش می‌شود، نه از زندگی مردم.
ناسیونالیسم، تنوع واقعی زندگی فرهنگی را سرکوب می‌کند و در عوض یک “واحد استاندارد” می‌سازد. این استاندارد، ابزار انسجام مصنوعی است. در فرانسه، بریتانی‌ها، آلزاسی‌ها و اکیتن‌ها باید “فرانسوی” می‌شدند؛ در ایران، عرب، کرد، بلوچ و ترک زبان باید “ایرانی” شوند – آن هم به شکل دلخواه حکومت مرکزی و همواره با سرکوب وحشیانه. فرهنگ ملی، در واقع گورستان فرهنگ‌های واقعی مختلف ا‌ست.
استقلال ملی: بهانه‌ای برای استبداد داخلی
کدام دیکتاتور را می‌شناسید که در دفاع از “استقلال ملی” خون نریخته باشد؟ از پینوشه تا صدام، از خامنه‌ای تا اسد، از ارتش میانمار تا ناسیونالیست‌های‌ فاشیست اروپایی – همه در لحظه‌ای از “استقلال ملی” برای توجیه سانسور، شکنجه، فساد و کشتار استفاده کرده‌اند.
استقلال ملی، در عمل یعنی استقلال طبقه حاکم برای سرکوب و محروم کردن مردم. یعنی حفظ مرزها برای غارت بهتر، یعنی برپا داشتن دستگاه امنیتی برای کنترل بهتر کارگر، زن، جوان معترض و روزنامه ‌نگار.
در ایران، “استقلال” یعنی که هر کارگری که برای حقش فریاد بزند، “عامل بیگانه” معرفی شود. یعنی معلمی که خواهان افزایش حقوق است، به “توطئه علیه امنیت ملی” متهم شود. یعنی زنان بی‌ حجاب، “لشکر ناتو” نام گیرند. این استقلال در سرکوب است؛ این اختناق است که با پرچم ملی تزیین شده است.
اما سرمایه جهانی علی العموم این روزها با مرزها کمتر سر و کار دارد. حق حاکمیت ملی، حداقل حقی برسمیت شناخته شده در نهادهای بین المللی سرمایه، در سازمان ملل اش است. چرا که سرمایه برای عبور از مرزها به پاسپورت نیاز ندارد. این فقط کارگر و مهاجر است که پشت سیم‌ خاردارها می‌ ماند، نه سرمایه.
وحدت ملی: ابزار دفن تضاد طبقاتی
بزرگ‌ ترین دروغ ناسیونالیسم همین است: “ما همه با هم ایم.” حاکم و محکوم، غارتگر و غارت‌ شده، سرمایه ‌دار و کارگر، همه “فرزندان یک خاک”اند!
این افسانه نه وحدت ایجاد می‌کند، نه عدالت، فقط تضادهای واقعی طبقاتی را می‌پوشاند. درست همان ‌طور که مذهب با گفتن “همه در برابر خدا برابرند” بندگی و بردگی و استثمار را تقدیس می‌کند، ناسیونالیسم نیز با گفتن “همه فرزندان ایران‌ایم” استثمار و حاکمیت طبقاتی و سرکوب را توجیه می‌کند.
اما کارگر ایرانی و میلیاردر ایرانی چیزی مشترک ندارند، مگر زبان رسمی تحمیل ‌شده. یکی شکم خالی دارد، دیگری حساب بانکی در سوئیس. یکی زندانی می‌شود برای حق‌ خواهی، دیگری نماینده مجلس می‌شود برای دزدی قانونی. این وحدت، مثل وحدت گرگ و گوسفند در شبانگاه دشت است: ساختگی، خونین، و مرگبار.
در مجموع، ناسیونالیسم با این سه اسطوره، ارکستری از فریب می‌سازد؛ صدایی شیرین برای تسخیر گوش‌ها و شکنجه مغزها. این اسطوره‌ها را باید شکست، نه با منطق ناسیونالیستی دیگری، بلکه با پتک طبقاتی و همبستگی انسانها.
ملت ‌سازی با چاقو، مسلسل و چوبه دار – فاجعه ناسیونالیسم در عمل
اگر کسی هنوز در ناسیونالیسم، “عشق به وطن” را می‌بیند، باید دعوتش کرد به تور تاریخی بازدید از گورهای دسته ‌جمعی: از بوسنی تا رواندا، از پنجاب تا قره ‌باغ. در آن ‌جا، این “عشق” با گلوله تعبیر شده است؛ با سلاخی نوزاد، با تجاوز دسته ‌جمعی، با پاکسازی قومی. ناسیونالیسم در مقام نظریه، شاید با سرود آغاز شود؛ اما در مقام عمل، با قمه و میدان تیر به اوج می‌رسد. بیائید، چند نمونه از ویترین شوم این اسطوره را نظاره کنیم.
یوگسلاوی: چگونه همسایه دیروز، دشمن امروز شد
در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم، یوگسلاوی الگویی بود از زندگی چند قومیتی: مسلمان و ارتدوکس، صرب و کروات، آلبانیایی و اسلوونیایی در کنار هم زندگی می‌کردند. اما با سقوط دولت مرکزی و خیزش ناسیونالیسم‌های متقابل، آن ‌چه اتفاق افتاد، کلاس درسی از فجایع ناسیونالیستی است برای بشریت.
در بوسنی، انسان‌ها نه به جرم جنایت، بلکه به جرم زبان مادری ‌شان کشته شدند. در سربرنیتسا، بیش از ۸۰۰۰ مرد و پسر مسلمان، به دستور “ملت صرب” ذبح شدند. در همین اروپا، در همین پایان قرن بیستم، آن ‌چه رخ داد نه تصادف بود، نه عقب‌ ماندگی، بلکه اجرای بی ‌نقص پروژه‌ای به نام ملت ‌سازی بود.
رواندا: سلاخی هزاران انسان با تیغ ملت
۱۹۹۴، در کمتر از صد روز، حدود ۸۰۰ هزار نفر از قوم توتسی توسط دولت و شبه‌ نظامیان هوتو کشته شدند. ابزار: قمه. دلیل: تفاوت قومی.
اینجا ناسیونالیسم دیگر نیازی به توپ و تانک نداشت، فقط یک رادیو کافی بود که اعلام کند: “توتسی‌ها سوسک‌اند. آن‌ها را له کنید.” و مردمان عادی، کشاورزان، معلمان، کارگران، به جلاد تبدیل شدند. ناسیونالیسم، همانند دین، در لحظه‌ای معجزه می‌کند، معجزه از جنس فاجعه: انسان هایی را به حیوان تبدیل می‌سازد – حیوانی با کارت ملی و افتخار ملی.
هند و پاکستان: جدایی به بهای خون میلیون‌ها انسان
وقتی استعمار انگلیس رفت، ملت آمد. و آن‌چه باقی ماند، کشوری دو دسته شده بر پایه دین و ملیت. جدایی هند و پاکستان در سال ۱۹۴۷، یک حمام خون بود. بیش از یک میلیون نفر کشته شدند؛ زنان ربوده شدند، قطارها از جسد پر شد، و مردمی که دیروز همسایه بودند، به گرگ یکدیگر بدل گشتند.
و هنوز هم، دهه‌ها پس از آن، در کشمیر، ناسیونالیسم هندو و اسلامی، نوجوانان را به جای مدرسه، به سوی سنگ و تفنگ می‌فرستد. این است میوه ملت.
قره ‌باغ: جنگ برای خاکی که نان نمی‌دهد
در کوه‌های قفقاز، دو ملت مفروض – آذری و ارمنی – سال‌هاست که می‌ جنگند. نه برای رفاه، نه برای آزادی، بلکه برای “تمامیت ارضی”. خاکی که نه کارخانه دارد، نه دانشگاه، نه آینده. اما پرچم دارد، و همین کافی ا‌ست.
جوانانی که باید متحد می‌بودند در مقابل دولت‌های مستبد و سرمایه و کلیسا، امروز با خمپاره و پهپاد، همدیگر را می‌درند. و ناسیونالیسم، در هر دو طرف، پرچمش را در خون فرو می‌برد و می‌گوید: “این افتخار است.”
نتیجه ‌گیری: ناسیونالیسم، دستگاه جنایت سازمان ‌یافته به ‌نام هویت
همه این فجایع یک چیز را فاش می‌کنند: ناسیونالیسم فقط تئوری نیست، فقط احساس نیست – بلکه پروژه‌ای ا‌ست برای تولید نفرت سازمان ‌یافته. دشمنی‌های خیالی می‌سازد، خاطره‌های جعلی خلق می‌کند، و انسان را علیه انسان می‌شوراند.
کارگر در بوسنی، معلم توتسی در رواندا، کارگر در کشمیر، و راننده قره‌ باغی، همگی می‌توانستند متحد باشند. اما ناسیونالیسم به هر کدام گفت: “تو با آن‌ها تفاوت داری. تو ملتی، نه انسان.” این‌ جاست که ناسیونالیسم، در مقام عمل، همزاد فاشیسم می‌شود.
در قسمت دیگر نگاهی به ناسیونالیسم ایرانی می اندازیم.