فروپاشی امپراطوری روسیه تزاری در انقلاب روسیه و خلاء قدرت بوجود آمده به شکلگیری مرزهای سیاسی جدیدی در منطقه قفقاز انجامید. جمهوری فدرال دموکراتیک قفقاز جنوبی متشکل از آذربایجان، گرجستان و ارمنستان در تفلیس اعلام موجودیت کرد. اما این جمهوری بعد از مدت کوتاهی منحل شد و به سه جمهوری مستقل؛ جمهوری دموکرات گرجستان، جمهوری دموکراتیک آذربایجان و جمهوری ارمنستان در جغرافیای منطقه تبدیل شد. با تثبیت حکومت بلشویکها این جمهوری ها با چندین منطقه خودمختار در بطن خود در قالب اتحاد جماهیر شوروی همزیستی مسالمت آمیزی داشتند. با شکست انقلاب اکتبر، استالین، سیاست های دوره لنین که اداره مناطق جغرافیایی مشخصی را با ترکیب قومی و زبانی با محتوای سوسیالیستی در دستور داشت، مانع توسعه مارکسیسم ارزیابی کرد و برای بوجود آوردن یک “ملت مقتدر” سیاست کوچهای اجباری را اتخاذ نمود و تنش های بوجود آمده از سیاست استالین بستری برای رشد هویت های حاشیه ای شده قومی و زبانی گردید. قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اقتدار حکومت مرکزی امکان ابراز وجود این هویت ها را به سایه برده بود. با آغاز “گلاسنوست” گورباچف در اواخر دهه هشتاد میلادی فرصت مناسبی برای ویروس خفته ناسیونالیسم قومی و ملی پیدا شد که رجعت به هویت های ملی، قومی، مذهبی را بعنوان ارزش تعریف می کرد. ظهور این نیروهای ضد جامعه در هم آوایی با سیاستهای “نظم نوین جهانی” بعد از پایان جنگ سرد سالهاست از جوامع بشری قربانی می گیرد. مناقشات مرزی در قفقاز گوشه کوچکی از سیاست عمومی این نیروهای ضد جامعه است که ادامه اش را در دهه های اخیر با تحمیل جنگ های ارتجاعی به مردم منطقه شاهد بودیم.
بوژوازی جهانی غالب برای سهم خواهی بیشتر و برای از صحنه بدر کردن بورژوازی مغلوب، ابزار همیشگی خود، ناسیونالیسم و مذهب را به خدمت گرفت و آتش بیار تحرکات ناسیونالیستی و مذهبی در منطقه قفقاز شد. پا گرفتن تشکیلاتهای فاشیستی و عظمت طلبانه و به قدرت رسیدن این نیروها در ارمنستان و ناسیونال اسلامی ها در آذربایجان، آغازگر تقابل این دو نیروی ارتجاعی گردید. این نیروهای تازه به قدرت رسیده در منطقه سیاست پاکسازی قومی راه انداختند. جنایات سومقایت، گنجه، باکو با حمله به انسانهایی که منتسب به ارمنی بودند، و قتل عام خوجالی برای راندن ساکنین ترک زبان شهر، کشته شدن بیش از سی و پنج هزار انسان و آوارگی بیش ازهشت صد هزار نفر از خانه و محل زیست خود گوشه ای از فجایع این کشمکش هاست .
در هفته های اخیر بار دیگر آتش یک جنگ ارتجاعی به بهانه مناقشات ارضی در منطقه شعله ور شده است. این جنگ مردم منتسب به آذری یا ارمنی نیست، جنگ حاکمین مرتجع و دست راستی در آذربایجان و ارمنستان و همپیمانانشان در دو سوی این کشمکش است. بازیگران این جنگ علیرغم هر توجیهی که برای این لشگرکشی و همراهی داشته باشند اهداف زمینی خود را دنبال می کنند و هیچ ربطی به سعادت انسانهایی که سالیان دراز در قره باغ کنار هم زیسته اند ندارند. حکومت فاسد علی اف در آذربایجان با تکیه بر “تمامیت ارضی” ارمنستان را “اشغالگر” می نامد و حاکمیت ناسیونالیست ارمنستان با تکیه بر “هویت ملی و قومی” خود منطقه قره باغ را از آن خود می شمارد.
علیرغم هر توجیهی که جنگ افروزان برای مشروعیت دادن به این جنگ ارتجاعی طرح میکنند، نباید از یاد برد که این کشمکش ارتجاعی و جنایتکارانه تلاش برای سهم خواهی دولتهای ناسیونالیستی حاکم در آذربایجان و ارمنستان می باشد که این جنگ را به مردم در منطقه تحمیل کرده اند. اینک که تحرکات ناسیونایستی، مردم منتسب به “آذری” و “ارمنی” را در مقابل هم قرار داده است و با نفرت پراکنی قومی و ملی بر طبل “جنگ، جنگ تا پیروزی” می کوبد، تاکیدی دوباره بر توقف فوری این جنگ ارتجاعی در قدم اول یک ضرورت عینی است. ملزومات سیاسی یک صلح پایدار در منطقه قره باغ نمی تواند از طرح های ارتجاعی تمکین به “تمامیت ارضی”، یا بازگشت به طرح خودمختاری نشات بگیرد. این راه حل در بهترین حالت استخوانی در لای زخم خواهد بود که دوباره می تواند سر باز کند. برای ما کمونیست ها مطلوبترین راه حل کوتاه کردن دست نبروهای ضد جامعه با سرنگونی حاکمیت های ارتجاعی بقدرت یک انقلاب کارگری است که می تواند اراده آزاد انسانها را بر سرنوشت خویش تضمین نماید.
اما امروز در نبود نیروهای متشکل در منطقه قفقاز که بتواند از بورژوازی خلع ید کنند اتخاذ یک سیاست اصولی با خواست توقف فوری جنگ، خروج نیروهای مسلح دولت های آذربایجان و ارمنستان از منطقه قره باغ، بازگشت آوارگان جنگی به محل زیست خود، عدم به رسمیت شناسی ادعاهای ناسیونالیست های حاکم، به رسمیت شناختن اراده آزاد انسانهایی که در منطقه قره باغ زندگی می کنند در یک همه پرسی آزاد، می تواند ناسیونالیسم و نیروهای آدمکش در منطقه را به عقب نشینی وادارد.
١٥ اکتبر ٢٠٢٠