علی جوادی- ناسیونالیسم، افیون نوین تودهها ( بخش ٤ )
در بخش های گذشته با این گفته شروع کردیم که مارکس، در توصیف نقش مذهب در جامعه طبقاتی، نوشت: “مذهب آه انسان ستمدیده، قلب دنیای بی قلب، و روح اوضاع بی روح است. مذهب افیون تودههاست”.
این جمله، نه تنها یک نقد به مذهب، بلکه تشخیص ساختار ایدئولوژیک هر نظام ارتجاعی است که مذهب در کنار قدرت حاکم است: ابزارهایی که به تودهها آرامش میدهند تا به حاکمان، آرامش ببخشند. اما در جهانی که دین در اثر ضربات تودهها به درجات معینی به حاشیه رفته، در جهانی که بازار و دولت و پرچم و مرزها به محور آگاهی وارونه اجتماعی بدل شدهاند، این پرسش مطرح میشود که: افیون امروز تودهها چیست؟ پاسخ واضح است: ناسیونالیسم!
ناسیونالیسم، در دنیای مدرن امروز، همان کارکردی را دارد که دین در دنیای سنت و بخشهایی از جوامع کنونی دارد. ناسیونالیسم مانند مذهب، درد را توجیه میکند. دشمن واقعی را پنهان میکند. به فقر، شکوه ملی میبخشد. به بیعدالتی، تقدس سرزمینی میپوشاند. به بردگی، هویت تزریق میکند. همان گونه که دین، وعده نجات در آخرت میدهد، ناسیونالیسم نیز وعده عزت در خاک و مرز میدهد. هر دو توهم اند. هر دو ابزار سلطهاند. هر دو مردم را از آگاهی، از همبستگی، از مبارزه و از رهایی دور میکنند. در این بخش پایانی به سوسیالیسم و انترناسیونالیسم در مقابله با انواع گرایشات ناسیونالیستی می پردازیم.
سوسیالیسم و انترناسیونالیسم – پرچم انسان، نه ملت
در جهان امروز، ناسیونالیسم سنگر ایدئولوژیک نظم سرمایه داری است. همان پناهگاه پوسیدهای که بورژوازی زمانی به مذهب میداد و امروز به پرچم و مرز و رنگ و خاک منتقل کرده است. ناسیونالیسم توهمی است که زیر نام “ملت”، طبقه کارگر را از مبارزه طبقاتی بازمیدارد، زنجیرهایش را رنگ آمیزی میکند و به بندگی او درخشش قلابی “غرور ملی” میبخشد. در برابر این صحنه سازی مهوع، تنها پرچمی که ارزش برافراشته شدن دارد، پرچم انسان و انترناسیونالیسم است – نه پرچم ملت و نه آن لباسهای رسمیای که بر چوبه دار تاریخ آویختهاند.
انترناسیونالیسم پرولتری، پاسخ تاریخ به مرزهای خونین
وقتی مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست نوشتند: “کارگران جهان متحد شوید!” نه شعار دادند، نه موعظه کردند. آنان راه حل را نشان دادند. در جهانی که سرمایه مرز نمیشناسد، آزادی نیز در ماهیت خود باید بی مرز باشد. در جهانی که بورژوازی در واشنگتن تصمیم میگیرد و در کراچی اجرا میکند، طبقه کارگر نیز باید جهانی بیندیشد و جهانی برای رهایی مبارزه کند، هر چند که قدرت سیاسی را در هر جغرافیایی در درجه اول باید تصرف کرد.
انترناسیونالیسم، نه فقط یک آرزوی زیبا، بلکه ضرورت انقلابی است. همان طور که سرمایه در هم تنیده، جهانی، بیچهره و بی وطن است، سوسیالیسم نیز باید چنین باشد و چنین است. نمیتوان در قفس ملت، آزادی را فریاد زد، باید قفس را شکست، باید میلهها را از ریشه کند، و باید مرز را نه خاک مقدس، بلکه دیوار زندان دانست.
ملت، ابزار جدا سازی. طبقه، بستر وحدت
ملت، مفهومی است ساخته شده برای تفکیک، برای شکل دادن به “ما” و “آنها”. اما طبقه مفهومی است وحدت بخش. کارگر در ایران و کارگر در افغانستان، در تعاریف ناسیونالیستها دو “ملت”اند اما در تعریف ما اجزاء یک طبقه جهانی اند. جوان بیکار در هند و پیرمرد اخراج شده در آمریکا، دو ملتاند اما یک قربانی سرمایه داری.
ملت، خطی میکشد که واقعیت را دروغ جلوه دهد. اما طبقه، واقعیت را برهنه میکند. تنها با نگاه طبقاتی است که میتوان به حقیقت رسید: دشمن، آن سوی مرز نیست – او بالای سر ماست. به زبان مارکس، مرز نه آغاز جغرافیاست، بلکه پردهای تیره بر آگاهی است.
سوسیالیسم، نه فقط عدالت اقتصادی، بلکه نفی ملت و مرز
سوسیالیسم تنها نفی استثمار و لغو کارمزدی نیست. سوسیالیسم، نفی همه اشکال سلطه و ستم است. از دولت تا دین، از جنسیت تا نژاد، و از ملت تا پرچم. سوسیالیسم یعنی انسان، بدون واسطه دولت و ملت، زندگی کند. جامعهای که در آن، زبان ابزار ارتباط باشد، نه جدا سازی. فرهنگ آوانگارد، منبع الهام و پیشروی باشد، نه مبنای هویت سازی کاذب، و انسان نه متولد یک خاک، بلکه عضو آزاد نوع بشر باشد. در جامعه سوسیالیستی مورد نظر ما، پاسپورت نه سند هویت که سند بردگی گذشته است. پرچم، یادگار دوران جنگ. سرود ملی، طنین کهنه انقیاد. همه اینها ابزار تسلط اند. تنها سرودی که ارزش نواختن دارد، صدای آزادی است. تنها پرچمی که برافراشته خواهد شد، پرچم رهایی طبقه کارگر و انسان از همه بندهاست.
نه به ناسیونالیسم، زنده باد انترناسیونالیسم
هیچ کلمهای در تاریخ به اندازه “مذهب” و “ملت” به جنایت مشروعیت نداده است. هیچ پرچمی به اندازه پرچمهای ملی، بر خون انسانها برافراشته نشده. هیچ سرودی، به اندازه سرودهای ملی، بر صدای اعتراض انسان خروش برنداشته. و هیچ ایدئولوژیای، به اندازه ناسیونالیسم، در خواباندن درد، در منحرف کردن خشم، و در خاموش کردن آگاهی طبقاتی، در دوران کنونی موفق نبوده است.
ناسیونالیسم، همان گونه که در سراسر بخشهای این رساله دیدیم، نه فقط دروغی سیاسی است، بلکه توهمی مقدس شده است. نه فقط ابزاری در خدمت سرکوب سیاسی است، بلکه افیونی است که درد را مقدس میسازد و زنجیر را نماد شرافت جا میزند. ناسیونالیسم، نظام سرمایه را از درون تثبیت میکند، در کنار پلیس و دستگاه سرکوب، با پرچم. با سرود ملی. با هویت سازی کاذب و دروغین.
در دنیایی که طبقه کارگر جهانی شده، ناسیونالیسم بر طبل خاک و خون میکوبد. در دنیایی که سرمایه هیچ مرزی را به رسمیت نمیشناسد، کارگر را به مرز وابسته میکنند. در دنیایی که پروازها، سرمایهها، جنگها و بیماریها جهانیاند، تنها همبستگی جهانی، هنوز ممنوع است. چون ناسیونالیسم نمیخواهد انسان مستقل از محل تولدش و رنگ و زبان متحد شود. او انسانها را شهروند، ملیت، سرباز و مهاجر میخواهد – نه انسان آزاد و برابر و رها شده از قید و بندهای جامعه طبقاتی و تقسیم شده به کشور و مرز و جغرافیا.
دشمن اصلی ما نه “بیگانه”، بلکه سرمایه است
“بیگانه”، دشمن ما نیست. “بیگانه”، خواهری (برادری) است که سرگذشتش شبیه ماست. اما ناسیونالیسم، او را به تهدید بدل میکند. اگر ناسیونالیسم نبود، کارگر در افغانستان دشمن کارگر در ایران قلمداد نمیشد. اگر ناسیونالیسم نبود، مرزها میشکست و انسان، به جای مهاجر، به دوست و مهمان تبدیل میشد. دشمن ما نه کسی است که فارسی یا کردی یا ترکی نمیداند، بلکه کسی است که کارخانه و ابزار کار و تولید را تصاحب کرده و ارزش تولید شده توسط کارگر را میدزدد و دولتی که شرایط استثمار و بردگی مزدی را تحمیل میکند.
ما ملت نمیخواهیم، ما جهان میخواهیم
ما ملت نمیخواهیم، چون ملت صورتک محترمانه بردگی است، ما خاک نمیخواهیم، چون خاک را همیشه پیش از ما، توپخانهها تقسیم کردهاند. ما پرچم اینها را نمیخواهیم، چون پرچم زمانی برمیافرازد که انسان باید به صف بایستد، نه آزاد بایستد. ما سرود ملی نمیخواهیم، چون سرود ملی همیشه آن لحظه نواخته میشود که قرار است حقیقت دفن شود. ما رنگ و نژاد نمیخواهیم، چون این دو، ابزار تقسیم انسان به “برتر” و “کمتر” بودهاند، ابزار توجیه جنگها، کورههای آدم سوزی، تبعیض، پاکسازی، بردگی و بردگی مزدی در مقیاس جهانی.
ما آب و نان و آزادی و برابری و رفاه میخواهیم. چیزهایی که هیچ پرچم ناسیونالیستی به ما نداده و هیچ سرود ملی قرار نیست تضمینش کند. ما جهانی میخواهیم بی مرز، بی طبقه، بی دولت، بی خدا و بی ملت. جهانی که در آن کودکان نه تابعیت دارند، نه اقلیت، نه “حق اقامت”. جهانی که در آن انسان نه ابزار اقتصاد است و نه فدای خاک میشود.
ما جامعه ای سوسیالیستی میخواهیم، چون تنها سوسیالیسم میتواند مرزها را بشکند، پرچمها را پایین بکشد و انسان را در مرکز قرار دهد – نه ملت را، نه خدا را، نه پادشاه را. تنها سوسیالیسم جرئت دارد بگوید که هیچ انسانی قرار نیست برای رنگ یک تکه پارچه بمیرد. هیچ کارگری قرار نیست زیر نام “میهن” استثمار شود. هیچ زنی قرار نیست زیر نام “ناموس ملی” سرکوب شود. سوسیالیسم، ضرورت زیست انسانی در دنیایی است که ملت، آن را به میدان تیر و بردگی مزدی بدل کرده است.
زنده باد انسان
در آخر، این ما هستیم که باید انتخاب کنیم: با ملت بمیریم، یا با انسان زنده بمانیم. انتخابی ساده، اما تاریخی. انتخاب بین قبرستانهای ملی و افقهای انسانی. با پرچم پوسیده پدران مان راه برویم، یا با پرچم جهانی فردا. در زنجیر هویت بمیریم، یا در آزادی آگاهی نفس بکشیم.
ناسیونالیسم افیون امروز تودههاست. ناسیونالیسم صدای آزادی را در خاک دفن میکند. ما این افیون را بر زمین میکوبیم. ما انسان را – آگاه، آزاد، جهانی – به جای آن مینشانیم. ما اعلام میکنیم که عصر ملت تمام شده و عصر انسان آغاز خواهد شد.
کوبیدن پرچم انسان بر خاک جهان
اکنون که پرده از چهره ناسیونالیسم کنار زدهایم، حقیقت برهنه در برابر ماست: ملت، دروغی است به قدمت جنگ های ملی. پرچم، پارچهای است آغشته به خون. مرز، خطی است که سرمایه کشیده تا انسان را تکه تکه کند. ناسیونالیسم به ما یاد داده است که کنار گرسنگی “غرور” داشته باشیم، میان ویرانهها “هویت” جستجو کنیم و زیر سایه استثمار “ملیت” به یاد آوریم.
اما زمان آن رسیده که این نمایش را متوقف کنیم. به قول مارکس، وقتی تاریخ به مضحکه بدل میشود، باید آن را کنار زد. یا انسان، یا ملت – و تاریخ فقط یکی را برمیتابد. ملت، شکل مدرن قبیله است. قبیلهای که به جای نیزه، ارتش دارد. به جای رئیس قبیله، دولت. و به جای تصادف تولد، سند تابعیت. اما انسان، افق آزادی است.
اگر ناسیونالیسم پیروز شود، جهان آینده چیزی نخواهد بود جز اردوگاههای قومی، جنگهای بیپایان، زندانهایی با پرچمهای مختلف، و نسلی که به جای آزادی، سرود ملی میآموزد. جهانی پر از “ملتهای بزرگ” و انسانهای کوچک.
اما اگر کارگر پیروز شود – انسان پیروز میشود. مرزها میریزند، پرچمها خاموش میشوند و جهان سراسر به یک سرزمین بدل میگردد – سرزمینی بدون ارتش، بدون دولت، بدون طبقه، بدون “دیگری”. جهانی که در آن انسان نه سرباز میشود، نه مهاجر، نه “اتباع”، نه “غیرخودی” – فقط انسان. و این انتخاب، انتخاب قرن ماست: آیا میخواهیم آخرین نسل زندانیان ملت باشیم، یا نخستین نسل شهروندان آزاد نوع بشر؟
سوسیالیسم نه رویا، که ضرورت زندگی است. انترناسیونالیسم نه اخلاق، که استراتژی بقاست. و رهایی انسان، نه “آینده”، بلکه وظیفه اکنون است. بیائید افیون” ملت” را کنار بگذاریم و به جهان چشمی تازه بدوزیم – جهانی که در آن، هیچ انسانی بیگانه نیست، هیچ کودکی “اتباع” نیست، و هیچ انسانی به علت تولد، در زنجیر نیست. زنده باد همبستگی طبقاتی، زنده باد انسانیت و انسان.
۱۲ دسامبر ۲۰۲۵
