جمال کمانگر- متن کل نوشته؛ پایان یک دوره خونین از دخالت نظامی آمریکا و موئتلفین.

 جهان به کدام سو میرود؟

عروج و افول جهان تک قطبی

معمولا نقطه عطف هایی در تاریخ وجود دارد که سیمای جهان را برای سالها تغییر میدهند. انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتبر، دخالت نظامی “بریتانیای کبیر” در بحران کانال سوئز در سال ١٩٥٦، پروستریکا و گلاسنوست گورباچف، هر کدام باعث عروج و افول و فروپاشی این یا آن چهارچوب فکری و سیاسی و امپراطوری شده است. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس قدرت بلامنازع اقتصادی، سیاسی و نظامی اش در مقابل بلوک شرق، نقش رهبری کننده سرمایه داری مبتنی بر بازار آزاد را در دست داشت.

در رقابتهای جنگ سرد بین بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا، تعادلی شکننده بین دو قطب متخاصم وجود داشت. هر دو ابر قدرت بعد از جنگ جهانی دوم سیاست، اقتصاد و فرهنگ را در جهان به مدت چهل سال بر اساس رقابت بین سرمایه داری بازار آزاد و دولتی سازمان داده بودند. اما از دهه هشتاد میلادی قرن گذشته پروسه فروپاشی و رکود اتحاد جماهیر شوروی قابل مشاهده بود. فروپاشی دیوار برلین در سال ١٩٨٩ اضمحلال بلوک شرق را قطعیت بخشید. پیروز رقابت جهان دو قطبی قرن بیستم، بلوک غرب به سرکردگی آمریکا بود. این پیروزی چنان قدرتی به آمریکا بخشیده بود که از زبان فوکو یاما “پایان تاریخ” و پایان هرگونه ایده برابری طلبانه اعلام شد. کمونیسم اردوگاهی به هزیمت افتاد و هله هله پیروزی دمکراسی بر کمونیسم و سوسیالیسم به بخشی از روانشناسی مردم تبدیل شد. هزینه کردن صدها میلیارد دلار علیه کمونیسم و سوسیالیسم سرانجام به بار نشسته بود. پیروزی بازار آزاد بر سرمایه داری دولتی را پیروزی دمکراسی بر کمونیسم در اذهان عمومی جامعه جا انداختند. بعد از فروپاشی دیوار برلین “گلوبالیزاسیون” و “دنیای بدون مرز” افتخار “بلوک پیروز” در جنگ سرد بود.

جهان تک قطبی حول بلوک غرب به رهبری آمریکا نیازمند “نظم نوینی” بود که دمکراسی و سرمایه داری بازار آزاد را “ازلی و ابدی” نشان دهند. گوشه و کنار جهان از آمریکای لاتین تا بالکان و خاورمیانه به حیاط خلوت دخالت نظامی آمریکا و موئتلفینش تبدیل شده بود. طلوع خونین نظم نوین جهانی با لشکرکشی ائتلافی از دولتها به رهبری آمریکا به خلیج فارس به بهانه اشغال کویت کلید خورد و در مدت زمان کوتاهی بیش از نیم میلیون سرباز آمریکایی در مقابل ارتش فرسوده و تازه نجات یافته از جنگ هشت ساله ایران و عراق قرار گرفتند! عقب راندن عراق از کویت خشت اول نظم نوین را با کشتار و خانه خرابی مردم عراق گذاشت! اما این پایان ماجرا نبود.

در مدت زمان کوتاهی بعد از فروپاشی بلوک شرق برجسته شدن هویت قومی و زبانی و مذهبی ساکنان یوگسلاوی سابق منجر به جنگ خونین دیگری در جنوب شرقی اروپا شد. پیمان اتلانتیک شمالی- ناتو هم میبایست خود را با نظم نوین تطبیق میداد. اما یوگسلاوی سابق خارج از حوزه نفوذ سنتی این پیمان نظامی بود و دخالت در جنگ بالکان ابتدا از طریق “دخالت بشر دوستانه” همراه با سازمان ملل و بعدها منجر به دخالت نظامی و بمباران شدید بلگراد و سایر شهرهای یوگسلاوی سابق با اورانیم رقیق شده بود. ارمغان دخالت بشر دوستانه ناتو و آمریکا در یوگسلاوی بعد از ١٠ سال کشتار دهها هزار نفر و تکه پاره شدن آن به چند کشور کوچک و بی تاثیر شد.

حملات تروریستی ١١ سپتامبر توسط سازمان القاعده علیه آمریکا، نقطه عطفی در شروع قرن بیست و یکم  و ضربه جدی به پرستیژ تنها ابرقدرت جهان بود. این تعرض سازمان القاعده که آموزش دیده سازمان سیا و سرویسهای امنیتی دول مرتجع منطقه بود، باعث دامن زدن به جنگ تروریستها در جهان شد. حملات القاعده “جنگ نامتقارن” را به صورت خیره کننده ای ارتقاء داد! آمریکا برای نشان دادن قدرت نظامی خود نیازی به سازمان ملل و حتی اتحاد فرمال نشد و بوش پسر اعلام کرد: “هرکس با ما نیست، برماست.” و سر انجام در ٧ اکتبر ٢٠٠١ جرج بوش و تونی بلر نخست وزیر انگلستان با حملات هوایی و زمینی در مدت زمانی دو ماهه حکومت ارتجاعی طالبان را ساقط کردند اما بخش اصلی رهبری طالبان و القاعده به پاکستان گریختند.

پیروزی سریع و برق آسای آمریکا و متحدین اش در اشغال افغانستان راه را برای دخالتهای بیشتر در خاورمیانه باز کرد. “جنگ با تروریسم اسلامی” به اسم رمز دخالت در تمام شئونات زندگی مردم در اکثر نقاط جهان تبدیل شد. بوش و بلر جهان را به دو قطب “خیر و شر” و “محور شرارات و محور خیر و برکت” تقسیم کردند. اشغال عراق به بهانه سلاحهای کشتار جمعی در سال ٢٠٠٣ اوج قدر قدرتی آمریکا و یکه تازی اش بعد از شکست بلوک شرق بود. تصور خاورمیانه بزرگ و کنترل آن استراتژی بوش و بلر بود. اما بحران اقتصادی ٢٠٠٧ پروسه افول تک ابرقدرت جهان را رقم زد.

اشغال نظامی افغانستان و عراق نشان داد که تنها قدرت نظامی برای تغییرات سیاسی کافی نیست. بحران اقتصادی ٢٠٠٧ نابرابری عظیمی که مدل اقتصادی بازار آزاد به بار آورده بود به نمایش گذاشت و محدودیتهای بیشتری به آمریکا تحمیل کرد. فراتر از بعد بین المللی افول نظم نوین، جامعه آمریکا به شدت قطبی شده است و اجماعی حتی در نظام پارلمانی و دمکراسی نیابتی ندارند. شورش ترامپ و طرفدارانش در ٦ ژانویه ٢٠٢١ علیه رسمیت یافتن ریاست جمهوری جو بایدن در کنگره، چهره ای جهان سومی از پروسه انتقال قدرت در دمکراسی نیابتی آمریکا بود که یکی از ارکان قدرت نرم آن کشور در جهان محسوب میشود. پیروزی بایدن برای باز تعریف “هویت آمریکایی” و “رویای آمریکایی” است. با خروج نظامی آمریکا از افغانستان و توافق و تحویل دادن قدرت دولتی به جریان ارتجاعی و قرون وسطایی طالبان ما شاهد پایان یک دوره از دخالت خونین نظامی آمریکا و شرکاء در جهان هستیم که منجر به کشته شدن صدهها هزار نفر در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان شده است. در بخش دوم نوشته به جهان چند قطبی و پیامدهای آن خواهم پرداخت.

پایان یک دوره خونین از دخالت نظامی آمریکا و شرکاء

جهان به کدام سو میرود؟

بخش دوم

جمال کمانگر

خروج نظامی آمریکا از افغانستان: تعابیر و واقعیات

بر اساس دکترین نظامی نظم نوین جهانی “شوک و وحشت”، ٢٠ سال پیش افغانستان توسط آمریکا و متحدین اش اشغال و رژیم طالبان سرنگون شد. افغانستان بعد از فروپاشی بلوک شرق اهمیت استراتژیک خود را برای غرب از دست داده بود. افغانستان سرزمین فراموش شده ای بود که بعد از فروپاشی بلوک شرق جایگاه سابق را نداشت. طالبان به کمک دول مرتجع منطقه مانند پاکستان و کشورهای حوزه خلیج به قدرت رسیده بود. اسامه بن لادن و مجاهدین افغان فرزندان ناخلف آمریکا و دول غربی و عربی و پاکستان علیه بلوک شرق بودند. اشغال نظامی افغانستان توسط آمریکا بدنبال حملات تروریستی ١١ سپتامبر هم جوابی به دهانهای کف کرده نئوکانها در کاخ سفید بود که فریاد “انتقام” سر میدادند و هم پرده ای دیگر از نظم نوین جهانی به سرکردگی آمریکا را تکمیل میکرد.

اما خروج هالیوودی آمریکا و متحدین اش دو دهه بعد از اشغال آن کشور دقیقا میبایست به همان اندازه بمباران بلگراد و بغداد و کابل در دنیا “شوک و وحشت” از بازگشت طالبان را به نمایش میگذاشت! صحنه های خروج آمریکا از فرودگاه کابل بیشتر به فیلمهای ساینس فیکشن با بیشترین تاثیر در روح و روان مخاطب طراحی شده بود. نیروی “خیری” که جانشان را به خطر انداخته بودند که تعدادی که بلیط بخت آزمایی بنامشان درآمده بود و از آن سرزمین “لعنتی” در حال فرار بودند را سوار هواپیماهای غول پیکر نظامی میکردند. این درحالی بود که افغانستان بیش از ٣٨ میلیون نفر جمعیت دارد و تنها شهر کابل بالغ بر ٦ میلیون در آن زندگی میکنند! تصاویر مردمان درمانده و وحشت زده پیر و جوانی که بخش زیادشان بیش از دوهفته در کانال فاضلاب اطراف فرودگاه  می لولیدن و منتظر نجات توسط “منادیان دمکراسی” به سرزمین موعود بودند. این تصاویر به کمک میدیای بستر اصلی و سوشیال میدیا در سطح وسیعی ٢٤ ساعته در جهان پخش میشد.

در حین و بعد از خروج نظامی از کابل، دول متحد و در راس آنها آمریکا صورت حسابهای مخارج بیست سال کشت و کشتار مردم بیدفاع را رو کردند. آمریکا ادعا میکند بیش از دو تریلیون و سیصد میلیارد دلار در این بیست ساله خرج کرده است! البته ناگفته نماند که این مخارج خرج زیر ساختهای مدرن در افغانستان نشده است! بلکه بیشتر خرج خورد و خوراک و حقوق و مزایای نزدیک به یک میلیون نفر از سربازان آمریکایی که دوره های کوتاه و طولانی مدت را در آن کشور سپری کرده اند، شده است. آنچه تحت عنوان “زون سبز” معروف بود در بیرون دیوارهای آن تاریکی مطلق حاکم بود. گسترش فقر و فلاکت و حاشیه نشینی در فقیرترین کشور جهان چندین برابر شده است. بیست سال بعد از اشغال نظامی بیش از ٩٠ درصد از هروئین دنیا کماکان در افغانستان تولید میشود!

اما تناسب تلفات طرفین درگیر قابل قیاس نیست! در بیست سال اخیر ٢٤٦١ نفر نیروی نظامی و نزدیک چهار هزار نفر از ارتش خصوصی تحت نام پیمانکار آمریکا کشته شده اند. و طبق گفته بایدن روزانه ١٨ نفر از کسانی که در افغانستان “خدمت” کرده اند خودکشی میکنند. حدود ١٥٠٠ نفر از نیروهای ناتو هم در این مدت کشته شده اند. دهها هزار نفر از این نیروها زخمی و فلج شده اند. اما در این میان کمتر کسی صورت حساب قربانی ها و خانه خرابی مردم بیدفاع افغانستان را برجسته میکند. طبق آمارهای مستقل بیش از ١٠٠ هزار نفر از شهروندان بیدفاع افغانستانی جانشان را از دست داده اند. نزدیک ٧٠ هزار نفر از ارتش افغانستان و دهها هزار نفر از نیروهای طالبان کشته شده اند. صدها هزار نفر هم مجروح و ناقص العضو شده اند.

تمام بازیگران اشغال نظامی افغانستان دنبال کسانی هستند که تقصیر را گردن آنها بیاندازند. تعابیری زیادی در اینمدت به کار گرفته شد. “تبانی”، “توطئه”، “خیانت”، “ناتوانی ارتش افغانستان”، “دخالت کشورهای منطقه “،  “عقب ماندگی جامعه افغانستان”، “عدم رشد سرمایه داری”، “شکست امپریالیسم آمریکا”، “کودتا” و دهها تعبیر دیگر به رشته تحریر درآمده است.

اما واقعیت اشغال افغانستان و عراق را خیلی قبلتر از خروج از افغانستان دونالد رامسفلد وزیر دفاع  سابق آمریکا در سال ٢٠٠٣ اعلام کرد: “من نمیدانم افراد بد در افغانستان یا عراق چه کسانی هستند. من تمام اطلاعات سرویسهای امنیتی را میخوانم به نظر میرسد که ما چیزهای زیادی را میدانیم، اما در واقع وقتی دقیق تر میشود، متوجه می شوید که ما هیچ چیزی را که قابل اجرا باشد در دست نداریم. ما بطرز فجیعی کودن هستیم.”

گزارش ٢٠٠٠ صفحه ای واشنگتن پست در سال ٢٠١٩ که مصاحبه های طولانی با سربازان و ژنرالهای بازنشسته آمریکایی که در افغانستان حضور داشته اند، نکته رامسفلد را تائید می کند که اشغال نظامی افغانستان یک نظام فاسد و مافیایی را سرکار آورده بود. دست پخت آمریکا در افغانستان فقر و فلاکت و اعتیاد و استیصال بوده است.

قرارد داد صلحی که ترامپ در فوریه ٢٠٢٠ با طالبان منعقد کرد با حضور چین، هند، پاکستان در دوحه پایتخت قطر منعقد گردید. هیئت حاکمه آمریکا متوجه شده بودند که سالهاست نظم نوین شان به گل نشسته است و دنبال خروج از افغانستان بودند. فضای عاطفی و سمپاتی به مردم افغانستان چنان جلو چشم تعدادی را گرفته است که انگار فروپاشی دولت دست نشانده غنی و تحویل دادن قدرت به طالبان نتیجه یک توازن قوای معینی بین مردم بوده است. این درحالی است که آنچه در این توافقات پشت پرده اتفاق افتاده است بدون حضو و اطلاع مردم بوده است. نمایندگان خودگمارده به اسم مردم این توافقات را میسر کرده اند و قدرت دولتی را تحویل ارتجاع قرون وسطی طالبان داده اند. اما این پایان ماجرا نیست!

قدرت گیری طالبان سئوالات جدیدی را روی میز همه گذاشته است. در سطح کلان این سئوال مطرح میشود که آیا تغییر حکومت افغانستان از جمهوری اسلامی به امارت اسلامی باعث جان گرفتن اسلام سیاسی در خاورمیانه میشود؟ اولا، پاسخ به این پرسش را زنان مبارز در هرات و کابل و غزنی و مزارشریف و چند شهر دیگر در چند روز گذشته با حضور جسورانه در خیابانها و ابراز وجود علیه طالبان داده اند. دوما، جمهوری اسلامی ایران به عنوان نماینده اصلی اسلامی سیاسی در خاورمیانه  مورد نفرت و انزجار اکثریت مردم ایران است و در سراشیبی سقوط و اضمحلال است. سوما، اخوان المسلمین در کشورهای عربی در اوج بی آبرویی است. در نتیجه آنچه  با قدرت گیری طالبان ممکن است در کوتاه مدت اتفاق بیافتد تروریسم کور اسلامی است که عمر کوتاهی خواهد داشت. طالبان حکومت مد نظر مردم افغانستان نیست و بسرعت سیر تلاشی را طی میکند.

ادامه دارد…

٩ سپتامبر ٢٠٢١

***

پایان یک دوره خونین از دخالت نظامی آمریکا و شرکاء
جهان به کدام سو میرود؟
​بخش سوم​
جمال کمانگر
افول هژمونی آمریکا
روانشناسی حاکم بر جهان پیرامون ما حتی زمانی در مورد افول هژمونی سیاسی و اقتصادی آمریکا در جهان صحبت میشود، حاکی از انکار و همراه با ناباوری و در مواردی هم آمیخته به تئوری توطئه میباشد. از نظر من پروسه افول هژمونی آمریکا با خروج از افغانستان شروع نشده است. بلکه اگر بدقت اوضاع سیاسی، اقتصادی و حتی قابل اتکاء بودن آن کشور در حمایت از موئتلفینش در چند سال اخیر را بررسی کنید این سیر نزولی را میتوان در مقاطع مختلفی رصد کرد.
در سه دهه اخیر سیاستهایی توسط هیئت حاکمه آمریکا طرح و حول آن مردم را در داخل و حتی تعداد زیادی از دولتها را بسیج کرده است. در بخش اول سلسله مطالب به پروسه شکل گیری نظم نوین جهانی اشاره شد. اگر اشغال نظامی آمریکا اوج قدرقدرتی و نظم نوین مورد نظر آمریکا بود. بحران اقتصادی ٢٠٠٧ پروسه افول آمریکا را تسریع کرد. سر کار آمدن باراک اوباما در دل بحران عظیم ٢٠٠٧ جواب هیئت حاکمه آمریکا به آن بحران بود. دولتی کردن بانکهای ورشکسته با تزریق صدها میلیارد دلار و خرید سرمایه های مضر بخش دیگری از این سناریو بود. شروع خروج نظامی آمریکا بدستور اوباما در سال ٢٠١٣ و اعلام اینکه “آمریکا پلیس بین الملل نیست” راه را برای دخالت نظامی روسیه در اوکراین و ضمیمه کردن شبه جزیره کریمه و دخالت پر قدرت در سوریه بود.
خروج ناگهانی ترامپ از سوریه دست ترکیه را در اشغال بخشی از خاک آن کشور باز گذاشت. بایدن در توجیه خروج آشفته از افغانستان و تحویل دادن قدرت به نیروی ارتجاعی و قرون وسطی طالبان اعلام کرد: “دوره دخالت نظامی آمریکا بسر آمده است و ما قصد ملت سازی را نداریم.” این عقب نشینی آمریکا رعد و برق در آسمان بی ابر نبود. و باید بعد داخلی را به عنوان فاکتور اصلی در نظر گرفت. آمريكا بعد از جنگ جهانی دوم سهم چهل درصدی از اقتصاد جهانی را بر حسب مدل “قدرت برابری خريد” براساس تولید ناخالص ملی داشت. افول سهم آمريكا از اقتصاد جهانی از چند دهه گذشته آغاز شده است. قبل از شروع پاندمی كرونا بر اساس گزارش صندوق بين المللی پول “قدرت برابری خريد” آمريكا بر اساس توليد ناخالص ملی ١٤.1 درصد بوده است. در جريان بحران مالي سال ٢٠٠٨ تزريق صدها ميليارد دلار به بانكها و خريد “سرمايه مالی مضر” بخشی از تمهیدات برای عبور از بحران اقتصادی جهانی، بويژه برای اقتصاد آمريكا بود. بدون پاندمی كرونا حدود ١٦ درصد از شركتهای آمريكايی به “زامبی كمپانی” معروف هستند. اين نوع شرکتها درآمدشان برای پوشش سود بدهی های آنها كافی نيست و فقط با قرض بيشتر فعلا سرپا هستند! بيشتر بسته های حمايتی مالی بیش از دو تريليون دلاری دولت ترامپ به “زامبی کمپانیها” و بازار بورس تزريق شد. حجم مالی اين شركتها و بازار بورس بيش از ٨٠ درصد اقتصاد آمريكا را تشكيل ميدهد. دولت بایدن بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن یک بسته مالی ٣.5 تریلیون دلاری دیگر را به تصوب کنگره رساند. این میزان از دخالت دولت در اقتصاد آمریکا بی سابقه بوده است. میزان بدهی های خارجی آمریکا بر اساس گزارش خزانه داری فدرال که در ماه ژوئن ٢٠٢١ منتشر شده است بالغ بر ٧.2 تریلیون دلار اوراق قرضه دولتی است. مهمترین کشورهای صاحب اوراق قرضه دولتی، ژاپن با رقم ١.28 تریلیون دلار و چین با مبلغ ١.1 تریلیون دلار است.
افول اقتصادی آمریکا در اواسط دهه ٨٠ میلیادی که دوره دوم ریاست جمهوری ریگان بود عمیق تر شده است. شعارعمده ریگان “آزادی اقتصادی” بود که اهم برنامه اقتصادی اش کاهش مالیات، ریاضت اقتصادی، مقررات زدایی از بخش مالی و افزایش بودجه نظامی بود. ارمغان آن دوره که آثارش تاکنون هم روی دوش طبقه کارگر در آمریکا سنگینی میکند کاهش دستمزد واقعی کارگران، کاهش رشد اقتصادی براساس تولید، کاهش قدرت رقابت شرکتهای آمریکایی در مقابل رقبای نوظهور و عدم امنیت شغلی برای طبقه کارگر بوده است. رشد تکنولوژی و غولهای آن در “سیلیکون والی” هم بیشتر طبقه کارگر آمریکا را در منگنه قرار داده است. نابرابری اقتصادی و فاصله غنی و فقیر بیش از هر زمان دیگری است.
آمارهای فوق برای اوضاع اقتصادی آمريكا به عنوان ابرقدرت یکه تاز زیاد مناسب نیست. كوبيدن چهار ساله ترامپ بر پروتكشنیسم و “آمریکا اول” نه با ناسیونالیسم افراطی و نه از سر ضديتش با جهانی شدن قابل توضیح است، بلكه دليل اصلی از دست دادن موقعيت ويژه آمريكا از لحاظ اقتصادی بعد از جنگ جهانی دوم است که برای ٧٠ سال، استفاده تبلیغی و سیاسی و دخالتگری نظامی اش را توجیه میکرد!
امروزه دیگر بخش وسیعی از مردم آمریکا هویتشان را جنگ سردی و ضدیت با بلوک شرق تعریف نمیکنند. دیگر “جنگ با تروریسم ” تنور هیچ کمپین انتخاباتی در آمریکا را گرم نخواهد کرد. شرکت در اشغال نظامی افغانستان و عراق مایه افتخار کسی نیست!
دعوای اصلی بر سر “هویت آمریکایی” و “رویای آمریکایی” تازه شروع شده است و جامعه حول آن بشدت قطبی تر خواهد شد. بخش وسیعی از محافظه کاران که عمدتا حزب جمهوریخواه آنها را نمایندگی میکند بر سنتهای جمهوریت آمریکا در مقابل استعمار انگلیس تاکید میکنند و اما بخش چپ آمریکا تاریخ آنرا با برده داری و تبعیض نژادی و جدا سازی نژادی و تعدادی هم نوستالژی هژمونیک آمریکا از دهه چهل قرن گذشته را مبانی تاریخ و “هویت آمریکایی” میدانند.
دمکراسی آمریکا بعد از شورش ترامپ علیه کنگره با علامت سئوال جدی بخش وسیعی از مردم آن کشور روبرو شده است که هیچ انتخاباتی بدون تقلب در نتیجه سالم نیست! حتی در انتخابات سه شنبه ١٤ سپتامبر برای ابقای فرماندار کالیفرنیا محافظه کاران و در راسشان ترامپ ادعای تقلب دمکراتها را داشتند. معمولا در بحرانهای طبیعی مانند زلزله، سیل و بحران سلامت، جامعه بیشتر به سمت همگرایی میرود اما جامعه آمریکا حول ماسک بزنند یا نه؟ واکسن بزنند یا نه؟ آیا رعایت پروتوکلهای بهداشتی با آزادی فردی منافات دارد یا نه و یک جنبش ضد واکسن و ضد علمی در آمریکا شکل گرفته است. اساس آن تئوری توطئه است که اقلیت کمی هم از چپ رادیکال با آنها همراه شده است.
با این وصف آمریکا کماکان به عنوان یک قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی در جهان باقی خواهد ماند اما دیگر نقش ابرقدرت را به تنهایی نمیتواند بازی کند.
جهان چند قطبی بحرانزا یا ثبات نسبی؟
طبیعی است زمانی که ابرقدرتی مثل آمریکا اقتصادش در حال افول است و اشتهایی برای رهبری بلوک سنتی غرب را در حادترین بحران مرگ و زندگی از خود نشان نمیدهد، جهان غرب را با سردرگمی بیشتر و گرایش به “دولتهای ملی” و خروج از اتحادیه های بزرگتر نشان میدهد. خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا نشان تشتت و پراکندگی در یکی از بلوکهای قدرتمند سرمایه در قرن بیست و یکم است.
سه اتفاق مهم در یکماه اخیر اتحاد دول غربی را بیشتر دچار سردرگمی و تشتت کرده است. خروج آمریکا از افغانستان بدون مشورت با دول همپیمان ناتویی اش. پایان عملیات احداث خط لوله انتقال گاز روسیه در روز ١٠ سپتامبر از سیبری به آلمان و اتحادیه اروپا و دور زدن اوکراین تحت نام “نورد استریم ٢”. از همه مهمتر ائتلاف نوظهور “انگلوساکسون” استرالیا، انگلستان و آمریکا تحت عنوان “آیوکیوس” که روز پنج شنبه ١٧ سپتامبر اعلام شد که موجب خشم فرانسه شده است. فرانسه در سال ٢٠١٦ قراردادی ٦٦ میلیاردی با استرالیا برای تولید ١٢ زیردریایی که با سوخت گازوئیلی کار میکند منعقد میکند. با اعلام “ایوکیوس” استرالیا قرار داد را فسخ و به جای آن سه کشور مذکور روی ساخت زیردریایی های اتمی کار میکنند. وزیر دفاع فرانسه در واکنش به فسخ قرار داد مذکور گفت: “از پشت خنجر زدن” به کشورش.
جالب است دولت نیوزلند اعلام کرده به زیردریایی های اتمی استرالیا اجازه ورود به آبهای آن کشور را نخواهد داد. تاریخ نشان داده است که عقب نشینی قدرتهای هژمونیک در سطح جهانی با صلح و صفا پیش نخواهد رفت! طبیعت اصلی نظام سرمایه داری تلاش برای فتح بازارهای نوظهور است. بنابراین رقابت برای کنترل این بازارها کماکان اولویت دولتهای سرمایه داری جهان خواهد بود.
چين با جمعيتی بالغ بر يك ميليارد و چهارصد ميليون نفر سيستمی بنياد نهاده است كه نظم و نسق رابطه كار و سرمايه و تبعيت مردم از دولت به بخشی از هويت ناسيوناليستی آحاد مردم آن كشور تبديل شده است. چین موتور محرکه اقتصاد جهانی است و بستر تولید اکثر کالاهای موجود در جهان است. رهبری سرمایه داری چین به خوبی بر این امر واقف است و خواهان سهم بیشتری از نظم جهانی هستند. چین با آهنگ پیوسته رشد اقتصادی از سهم ٢ درصدی در اقتصاد جهانی در چند دهه گذشته به حدود ٢٢ درصد در سه سال آینده دست خواهد یافت و به عنوان یک قدرت بلامنازع اقتصادی و در چشم اندازی دورتر نظامی و تکنولوژیک مطرح خواهد شد.
جهان چند قطبی حول کشورهای بزرگی مانند چین، هند، آمریکا و روسیه و اتحادیه اروپا و برزیل شکل خواهد گرفت. کشورهای کوچک تر بسته به دوری و نزدیکی جغرافیای و فرهنگی میان چند کشور بالا تقسیم خواهند شد.
سیاست اعلام شده آمریکا دفاع از “دریانوردی آزاد” در دریای جنوبی چین اعلام شده است. این سیاست در درجه اول به نفع دولت چین است که بخش وسیعی از کالاهای تولیدی اش را از همین مسیر به اقصاء نقاط جهان منتقل میکند. تراز صادرات و واردات بین چین و آمریکا در سال ٢٠١٩ حدود ٦٣٥ میلیارد دلار است که سهم چین از صادرات کالا به آمریکا ٤٧٢ میلیارد دولار بوده است. بنابراین هیچ سرمایه داری حاضر نیست این بازار پر سود را برای مالکیت چند صخره از دست بدهد!
مسئله تایوان ٧٠ سال است لاینحل باقی مانده است و ممکن است کماکان دوفاکتو به حیات سیاسی اش در خارج از چارچوب سیاسی-اداری چین ادامه دهد. بنابراین بعید به نظر میرسد که درگیری نظامی مستقیم بین دو کشور چین و آمریکا رخ دهد. من تردید دارم آمریکا سربازان خود را برای دفاع از چند صخره دریای جنوبی چین به کشتن بدهد! آنچه بیشتر محتمل است تقویت، تسلیح و کمک مالی به دولتها و جریانت سیاسی دول متخاصم و گسترش جنگهای قومی، مذهبی و نژادی است. قطعا تا زمانی که رقابت برای حوزه نفوذ و بازارهای سرمایه وجود دارد خطر جنگ هم وجود دارد.
***