٢٧ ژانویه ٢٠٢٠ برابر است با ٨ بهمن ١٣٩٨ شمسی، هفتاد و پنجمین سالروز آزادسازی آشویتس بدست ارتش سرخ روسیه. آشویتز سمبل جنایت بر بیش از ٦ میلیون انسانی است که در کوره‌های آدم‌سوزی فاشیسم در کنار “اشتام لاگر”، “بیرکه ناو”، مونوویتز و دیگر اسارتخانه های ناسیونال سوسیالیستها قربانی شدند. بطور حتم با سرنگونی جمهوری فاشیستی اسلامی، پرده از جنایات مخوف جمهوری اسلامی هم برداشته خواهد شد و جامعه بر حقیقت اسلام سیاسی و ابعاد جنایات این دستگاه فاشیستی دست خواهد یافت.

بر اساس حدسیات (برای اینکه این اطلاعات نیز همراه اسیران فاشیستی نابود شده اند) تنها در بازداشتگاه آشویتش، حداقل ١،١ میلیون یهودی، ١٤٠٠٠٠ لهستانی، بیست هزار سینتیا و روما (متعلق به اقلیت “کولیان”) و بیشتر از ده هزار سرباز اسیر روسی بقتل رسیده اند. بر این تعداد بایستی حدود‌اً دویست هزار نفر دیگر را اضافه کرد که بر اثر آزمایشات پزشکی بر روی آنان، بیماریهای عفونتی و دیگر امراض، گرسنگی، سرما و . . . در آشویتس بقتل رسیده اند.

موضوع این نوشته اما، آشویتز بعنوان یکی از قتلگاههای فاشیسم هیتلری نیست. بلکه تاکید برهمخوانی دستگاه فکری فاشیسم (fascio) با اسلام سیاسی بعنوان یک دستگاه مشابه فکری است که نتیجتا عواقب آن برای جوامع انسانی، فجایع بس مصیبت بارتری است که تا نابودی و تخریب کامل جامعه پیش خواهد رفت.

تاریخ عصر گذشته حاکی از همکاری تنگاتنگ مروجین و مفتیان اسلام با دولتهای فاشیستی موسولینی و هیتلر است. برخی از مروجان اسلامی پس از فروپاشی دو حکومت فاشیستی در آلمان و ایتالیا به کشورهای خود مثل مصر و اردن بازگشته و احزاب اسلامی جدیدی را تاسیس کردند، که قصدشان در درجه اول خروج از “اسلام هیئتی” (اسلام گریه و نوحه خوانی!) به اسلام خواهان خلیفه و دست بردن بقدرت سیاسی برای ایجاد حکومتهای فاشیستی اسلامی در کشورهای خود بودند. این احزاب و گروهها صرف نظر از اینکه در دست یابی بقدرت سیاسی تا چه درجه ای موفق بودند، در نشان دادن درجه‌ای از شقاوت و دشمنی مانند نظامهای فاشیستی آلمان و ایتالیا با مخالفین و دشمنان خود همردیف بودند. جنبش اسلامی نو اما نه تنها متدهای سرکوب و قتل عام جمعی را از فاشیسم اروپا کپی برداری کرد، بلکه از نظر فکری نیز تا حدود زیادی از فاشیسم اروپائی برای نفوذ در جوامع خود بهره جست. برای مثال نگاهی بیندازیم به برادران اسلامی؛ داعش، حماس، بوکو حرام، حزب الله لبنان، حشد الشعبی و دست آخر به جمهوری اسلامی.

نظریه پردازان اروپائی معتقدند تنها تفاوتی که شاید بشود بین فاشیستها و فاشیستهای اسلامی قائل شد، اینست که فاشیستها خواسته ها و مقاصدشان سراسری و این جهانی است ولی فاشیستهای اسلامی خواسته‌ها و مقاصدشان آن جهانی و به دنیای پس از مرگ و شهادت ربط دارد. البته این نظریه پردازان بنظر می آید نگاه جدی به جمهوری اسلامی و یا داعش در مدت زمان کوتاه حکومت او در سوریه و عراق نداشته اند. چرا که بروشنی روشن میشود که سه محور اصلی “خلیفه، “شهادت” و “جهاد” احزاب فاشیستی اسلامی پس از بقدرت رسیدن، تنها ابزاری جهانی برای چپاول و غارت “مسلمانان” برای پرکردن جیب خود و آقازادگان بوده است.

قصد این نوشته بیشتر، بررسی اجمالی به ویژه گیهای فاشیسم در قرن بیست و عروج جریانات و نیروهای ارتجاعی در فرم اسلام سیاسی در نیمه دوم قرن گذشته و آغاز قرن حاضر است. در انتها تاکید به اینکه برای شکست قطعی اسلام سیاسی و حکومت اسلامی لازم و ضروری است که دستگاه فکری فاشیستی اسلام سیاسی که همان مذهب است را باید با اسلحه علم و تعقل و منطق شکست داد. بغیر از این، ماشین تحمیق بشری اسلام سیاسی همانند جفت اروپائی خود، همیشه خطری برای جوامع بشری باقی خواهند ماند.

فاشیسم چیست؟
فاشیسم شاید یک مذهب سیاسی است که در نوک آن رهبری قرار دارد که مجهز به “فرامین مقدس” و بالاتر از هر “قانون جاری” در جامعه است و هواداران آن معتقدند که “مذهب سیاسی” آنان تبلور حقیقت مطلق است. با این اعتقاد، جهان و انسانهای درون آن را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: دوستان و دشمنان! جهان اسلام و جهان کفار! بنابراین دشمنان فاشیسم و یا کفار، آن کسانی اند که در مقابل مذهب سیاسی قرار میگیرند، مستقل از اینکه اعلان جنگی کرده باشند و یا نه! مذهب سیاسی با تمامی مخالفین اعلان جنگ یکطرفه میدهد و در پی نابودی کامل دشمنان خود برمی آید. بنابراین، دشمنان مذهب سیاسی، باید نابود و دوستان به مذهب سیاسی رهبر و یا ولی فقیه پیوندند. روشن است که هواداران و مذهبیون سیاسی بایستی همواره آماده باشند که به فرمان رهبر لبیک گفته و جان خود را برای نابودی دشمنان جهان اسلام و رهبر فدا کنند.

خواننده آگاه و هوشیار تا همینجا متوجه می شود که تقریبا تمامی ویژه گیهای یک جهان بینی فاشیستی با ویژه گیهای جنبشهای موجود در اسلام سیاسی همخوانی و حتی قرینگی عجیبی دارند. اینها بیشتر شباهت به “برادران دو قلوی” فکری دارند. یک طرف این ویژگیهای اعتقادی برمیگردند به اینکه در واقع تئوریسین های واقعی احزاب، سازمانهای و حکومتهای اسلام سیاسی نه آیت الله ها و مفتیون و “نواندیشان مذهبی” امثال گنجی و شریعتی اند، بلکه گوبلز و هیتلر و موسولینی ها بودند. ایده اسلام سیاسی در دوران عروج فاشیسم در اروپا توسط دستگاههای تبلیغاتی دو حکومت فاشیستی ایتالیا و آلمان طراحی شد و حتی برخی از مراجع اسلامی آن زمان در این نظامها تعلیم داده شدند و بعد از شکست نظامی فاشیسم در اروپا، این مبلغان به کشورهای خود مراجعت کرده و دست اندرکار ساخت احزاب و جنبشهای اسلامی در ممالک خود شدند و از آنجا که حکومتهای مطلقه سلطنتی و یا جمهوریهای ابدوالدهری برای ادامه حکومت خود احتیاج به مذهب اسلام داشتند، بصورت جدی با نیروهای ارتجاعی اسلامی خواهان قدرت وارد یک جنگ عظیم فکری و اجتماعی نشدند. نمونه اش حکومت پهلوی و شاهزاده بی تاج است که تا همین امروز و پس از چهل سال و اندی حکومت اسلامی حاضر نیست یک کلام جدی در نقد مذهب و اسلام بکار ببرد.

اما مشخصات مشابه این دو دستگاه فکری کدامند؟
بعنوان مثال هر دو دستگاه، با احساساتی مثل “مظلومیت” و رفتار “ناروای” دشمنان با آنان بخوبی بازی میکنند. در دهه بیست صده قبل، فاشیستهای آلمانی معتقد بودند که دولتهای پیروز در جنگ جهانی اول و یهودیان (بخاطر خیانت به آلمان و منفعت و سودآوری بیشتر)، باعث سرافکندگی و شکست “آلمانیها” شده اند و بدین ترتیب سزاوار خشم بی گذشت “آلمان برتر” می باشند. تقریبا تمامی هواداران اسلام سیاسی و نیروهای مرتجع به آنها هم معتقدند که “جوامع اسلامی” و “مسلمانان” در سراسر دنیا زیر ظلم و خشونت اسرائیل و آمریکای خونخوار و حکومتهای مدافع آنان قرار دارند و بدین ترتیب “دشمنان” مسلمانان، چه کودک، چه پیر و چه جوان لایق مرگ و قتل عام می باشند.

روشن است این دستگاههای فکری فاشیستی برای حفظ خود دائما سناریوهای وحشت و هراس در جامعه نیز بوجود می آورده و جامعه را مداوما در مقابل دشمن (نامرئی) قرار میدهد تا مبادا جامعه لحظه ای بفکر معظلات عظیم اجتماعی که حاصل دست یابی بقدرت همین نیروها شده اند، بیفتد. مابه‌ازای قدرت یابی نیروهای فاشیستی هم همانطور که از آلمان و ایتالیا سراغ داریم، چیزی بجز ویرانی و نابودی مدنیت یک جامعه بمعنای واقعی کلمه نخواهد بود. متاسفانه ما امروز با همین سناریو در ایران نیز روبروئیم. حکومت اسلامی تا آخرین گلوله و نابودی کامل جامعه دست از قدرت برنخواهد داشت.

فاشیسم مذهبی امروز در لباس اسلام سیاسی سه دست دشمن برای خود عرضه میکند: یک: غرب به سرکردگی آمریکا، دو: اسرائیل در خاور میانه و سه: خطرناک ترین آنان، دشمنان داخلی: همه آزادیخواهان، کمونیستها، سکولارها، استقلال طلبان، بی خدایان، آگنوستیک گرایان، فرقه ها و دیگر مذهب اند.

تشکیل احزاب اسلامی:
حسن البنا (١٩٠٦-١٩٤٩)، که مدتی پس از بقدرت رسیدن موسولینی که در آرزوی امپراطوری روم بسر میبرد، حزب برادران اسلامی در قاهره را تاسیس کرد، همانند موسولینی قسم میخورد که امپراطوری مصر را باری دیگر زنده خواهد کرد. سید ابول الا مادودی ١٩٢٤ جنبش اوما (Umma) را تاسیس میکند. در این جنبش خواهان برخواستن و جنگ مسلمانان بر علیه کافران (استعماری انگلیس) در هند و بعدا در پاکستان و افغانستان میشود که جنبش ارتجاعی امروز طالبان از این دستگاه فکری الهام میگیرد. چهار سال بعد (١٩٢٨) در ولایت اسلامیه در کنار کانال سوئز حزب برادران اسلامی تاسیس میشود. موسس حزب برادران اسلامی یک معلم ٢٢ ساله بنام حسن البنا (Hassan Al-Banna) است. او دو هدف اصلی برای حزب تعیین میکند: یک- جوامع اسلامی باید از تعلیمات و سنن غیر اسلامی پاک بشود، دو: خلیفه اسلامی برقرار شود.

این جنبش بسرعت در مصر و سوریه رشد کرده و امروز آگاهان معتقدند که حزب “برادران اسلامی” در بیش از هفتاد کشور از جمله در اروپا و آمریکا در زمینه های مختلف سیاسی و اقتصادی بسیار فعال می باشند. اما البنا در سال ١٩٤٦ به مفتی فلسطین برگزیده میشود. او در نطقی معروف اعلام میکند: مفتی ارزشش به اندازه کل ملت و کل ملت ارزشش به اندازه مفتی است. حسن البنا نزدیکترین دوست و نفر دوم حزب برادران اسلامی، امین آل حسینی است که بخاطر جنایت جنگی در پایان جنگ جهانی دوم مدتی در فرانسه زندانی بوده و دست آخر موفق میشود که در مصر تقاضای پناهندگی داده و سپس در کنار حسن البنا برای رشد و گسترش حزب برادران اسلامی فعالیت کند. همکاریهای آمین آل- حسینی در مدارک باقیمانده از حکومت فاشیستی هیتلر بسادگی قابل بررسی میباشند. او در مورد “مسئله یهود” مستقیم با آدولف آیشمن (Eichmann) همکاری می کرده است و با تمامی تاریک و روشنی ها در مورد همکاریهای نزدیک آمین آل-حسینی با دستگاه سرکوب و کشتار یهودیان حکومت هیتلر اما روشن است که او عاشق هیتلر و موسولینی بوده است. او در تمامی نوشته های خود از لغت رهبر (Duce) برای موسولینی و هیتلر انتخاب میکرده است. البنا در مطلبی سخنرانی موسولینی را که در آن معتقد است یک دولت فاشیستی باید نظامی باشد و ایتالیا را بعنوان سرچشمه حکومت نظامی (فاشیستی) معرفی میکند، می نویسد: اولین دولتی که تماما نظامی بود، ١٣٠٠ قبل توسط پیامبر مسلمان ساخته شده. چرا که اسلام در روحش نظامی پدید آمده و همچنان باقی خواهند ماند. چرا که در قرآن، بنابر نظرات البنا، سوره ای پیدا نمیکنید که در آن خدا مسلمانان را دعوت به شهامت، تحمل و بردباری و جنگ طلبی نکرده باشد.

در ایران هم از دهه ١٠ شمسی جنبش اسلامی بیکار ننشسته بود. سید نورالدین حسینی الهاشمی (شیرازی) دست به تاسیس “حزب برادران” زد که هدف از تأسیس آن تبدیل اسلام هیئتی و سنتی به اسلام سیاسی بوده‌ است. “آیین برادری”، نشریه رسمی این حزب بود. همچنین مهرایزد به صاحب امتیازی سید محمدرضا حسینی الهاشمی، از نشریات اصلی این جریان اسلامی بود. سردار حکمت و قوام شیرازی نمایندگان مورد حمایت این حزب در انتخابات مجلس شورای ملی در دوره‌های مختلف بودند. (به نقل از ویکی پدیای فارسی).

بنابر نظرات عبدالوهاب مددب (١٩٤٦-٢٠١٤)، مشکل اسلامیون قدرت طلب، در این است که حاضر به قبول واقعیت امروز و قبول عقب ماندگی “جهان اسلام” نسبت به غرب نبوده و بنابر این با تکیه به گذشته حاضر به قبول پیروزی تمدن غرب بر تمدن اسلام نیستند. من اما معتقدم که ویژگی مهمتر دیگری نیز در اسلام سیاسی در جنگ با غرب و مدرنیته نقش جدی بازی میکند و آن بر باد رفتن تمامی “ارزشهای اسلامی” است که در “روایات” و کتاب قرآن ذکر شده اند. نتیجتا با قبول پیروزی غرب و دستآوردهای بشری در طول قرن گذشته، اسلام، فرامین مذهبی و ولیان فقیه بی معنا میشوند. چطور می شود مسلمان بود و تابع ولی فقیه ماند؟ اگر زنان حق تملک بر روی جسم خود را داشته باشند؟ اگر انسانها خمس و زکات شان را پرداخت نکنند و در مراسم تحمیق مختلف مذهبی شرکت نجویند، خود را برای تفکر آزاد و خلاق و بیان آزادنه تر آن آماده کنند. بنابراین چطور میشود انتظار داشت که فرامین خداگونه رهبر اسلام گله وار اطاعت شوند؟ وقتی تاریخ شفاهی و کتبی خود اسلام پر از تناقضات و حاصل تراوشات مغز بیمارگونه پیامبرش باشد؟ و انسانها شروع کنند به خواندن و فکر کردن و پرسیدن: بعنوان مثال چرا باید حضرت “پیامبر” برای سعود به هفت آسمان الاغ پرنده لازم داشته باشد؟ و هزاران نمونه آن، خلافت اسلامی که هیچ حتی اثری از کتاب منصوب به محمد هم باقی نمی ماند.

روشن است در دستگاه عقیدتی اسلام سیاسی، اطاعت مطلق از ولایت فقیه بعنوان نوک هرم رهبری “جهان اسلام”، جان نثاری در راه حکومت اسلامی (شهادت) و آمادگی در کشتار و قتل عام “غیرمسلمانان و کفار” (جهاد) ارجعیت به هر قوانین طبیعی و علمی دارند. این فرامین، دقیقا تعاریف کپی برداری شده از دستگاه فکری فاشیسم بخصوص از فاشیسم جنس موسولینی اما مطابقت داده شده با قوانین شریعت اسلامی اند.

برخی از صاحب نظران، برای شناسائی دقیق تر (ایده) فاشیسم و تطابق آن با مذهب اسلامی از چهارده مشخصه اسم میبرند. هدف من در اینجا اما این نیست که تمامی این چهارده مشخصه را به ترتیب توضیح بدهم. خواننده در صورت علاقه میتواند بعنوان مثال به کارهای اومبرتو اکو (Umberto Eco) مراجعه کند. هدف من این است که چند مشخصه مهم که دقیقن هم خوانی فاشیسم و اسلام سیاسی در دستگاه فکری شان را به خواننده نشان دهم.

١- حقیقت مطلق در “عقیده” به روشنی خورشید نمایان است. بنابراین نه تنها ضرورتی ندارد که برای یافتن حقیقت و آگاهی از فکر و تعقل کمک گرفت، بلکه تحلیل و تحقیق انتقادی در حقیقت مطلق ممنوع است و باید پیام حقیقت که فرمانبری مطلق است، را نهادینه کرد. بعنوان مثال: هرگونه انتقاد و گرفتن ایراد از آیات قرآن و دستورات ولی فقیه برابر است با محاربه با خدا و بنابراین قتل فرد. ناهمخوانی با دین و عقیده مطلق برابر است با سرکوب عقاید متعارض مثل دشمنی کورکورانه با بهائیت و دیگر مذاهب و فرقه های مذهبی.

٢- رد مدرنیسم و تشریح گرائی. (احتیاجی به توضیح نیست).

٣- احساس دائمی مظلومیت و “تحت ستم” واقع شدن. بنابراین و نتیجه بلافصل آن انتقام و آنهم در فرم بیرحمانه از همه “کفار” و دشمنان اسلام و حکومت اسلامی و یا حکومتهای فاشیستی مثل حکومت وقت ایتالیا و آلمان. نمونه آن جایز بودن تجاوز و قتل و حتی آدم سوزی انسانها در آشویتش و یا کهریزک های جمهوری اسلامی.

٤- عروج فاشیسم و اسلام سیاسی حاصل وجود بحرانهای عمیق اقتصادی و اجتماعی در کشورهای سرمایه داری اند. این دو دستگاه هر دو به گذشته “افتخار آمیز” خود نگاه میکنند و خواهان بازگشت به آن دوران می باشند. بعنوان مثال در اسلام سیاسی، فتح کشورها آسیائی، رساندن مرز “حکومت اسلام” تا مرزهای ایتالیا و چین وغیره. معمولا یا در این جوامع احزاب قدرتمندی موجود نیستند و یا بخاطر سرکوب دیکتاتوریها سنت حزبیت، در جامعه کاملا ضعیف است. این جوامع از نظر اقتصادی وضعیت بسیار بدی دارند، تفاوت طبقاتی عظیم است. فقر و بی عدالتی زمینه خوبی برای رشد افکار رادیکال و ارتجاعی بدست میدهند، بیکاری بخصوص در میان جوانان بیداد میکند. بخش اعظم جامعه، امکان حداقل تامین معاش زندگی خود و خانواده خود را نیز ندارند و . . .

٥- این جوامع بین ناتوانی و اعتقاد به قدرت مطلق سرگردان هستند. از طرفی در بحرانهای عمیق اقتصادی فرو رفته اند و از طرف دیگر و پس از انقلابات ضد استعماری در کشورهای افریقائی و آسیائی نه تنها چیزی به سفره خالی اکثریت زحمتکش جامعه اضافه نگردیده، بلکه برعکس شاهد عروج طبقات جدیدی بنام خانواده های سلطنت و یا متمولین صاحب کارخانه جات هستند که اکیدا اهمیتی به وضعیت اقتصادی طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه نمی دهند. در یک کلام با بیرون ریختن کشورهای استعماری از کشورشان و “ملی شدن” منابع زمینی، کماکان کشورهای استعماری به اضافه آمریکا و “نوکرانشان” در منطقه در چپاول جامعه دست اندرکارند.

آلمان نیز با وجود دست یابی نسبتا بالایش به صنعت تا حدودی وضعیت اقتصادی و اجتماعی اش شبیه کشورهای افریقائی و آسیائی پس از انقلابات ضد استعماری بود. شکست در جنگ جهانی اول با خود پیمان نامه های ناعادلانه ای مثل ورسای را بهمراه آورده بود. احزاب حاکم، توانائی ایجاد دولتی قدرتمند و کارآمد را نداشتند و دائما سرگرم زد و بند و دشمنی های درونی بودند. وضعیت اقتصادی مردم بشدت نابسامان بود. بنابراین فاشیستها با قول به کار، بازسازی کشور، لغو قراردادهای ناعادلانه، بالابردن شور نژادپرستی، اعلام کردند که هم عاملین داخلی: کمونیستها، آزادیخواهان، یهودیان و هم عاملین خارجی آن: فرانسه و انگلیس و بعدن روسیه را بشدت مجازات کنند و بدین ترتیب در خلاء آلترناتیو واقعی برای تغییرات بنیادین در جوامع سرمایه داری بسرعت رشد کردند و کمتر از اندی سال شیرازه جامعه را تا ورطه نابودی کامل رساندند.

٦- عدم قبول دست آوردهای علمی و دست آوردهای بشری همانند: مردودیت آزادیهای اجتماعی، ممنوعیت احزاب، ممنوعیت آزادی بیان و حق تصمیم گیری، ممنوعیت مراجعه به تعقل و علوم اثباتی، ممنوعیت آزادی جنسی و حتی حق انتخاب روی جسم خود، ممنوعیت مطبوعات و نشر چاپ، ممنوعیت حق اعتراض به تصمیمات رهبر و . . .

٧- محمد فرستاده ماست، قرآن کتاب مقدس ماست، جهاد راه ماست و شهادت در راه خدا بزرگترین هدف ماست. این چهار اصل سرلوحه تمامی احزاب فاشیستی اسلامی است، خارج از اینکه اعتقادتشان از “شیعه دوازده امامی” سرچشمه بگیرند و یا از سنی “اثنی عشری”. حزب برادران مسلمانان مصر، حزب الله لبنان، داعش در سوریه و عراق، القاعده و یا جمهوری اسلامی در ایران. این چهار اصل نمایانگر کامل فاشیستی بودن احزاب اسلامی است. این چهار اصل در مورد دستگاههای فاشیستی هم کاملن رویت میکند.

وجود لایه های قدرتی در نظامهای فاشیستی
بعنوان مثال حکومت اسلامی در ایران
– خامنه ای بعنوان ولی فقیه، پسران و خانواده وی، بعنوان اولین و بزرگترین دزدان و سارقین جامعه (لایه اول).
– سردمداران سپاه پاسداران بعنوان بازوی دستگاه فاشیستی حکومت اسلامی که نقش بزرگترین راهزنان جامعه را بعد از خانواده خامنه ای عهده دارند. (لایه دوم).
– کل دستگاه حکومتی اسلام سیاسی، از فیضیه قم و مشهد تا آیت الله ها و تمامی نمایندگان حکومت فاشیستی در مجلس و دستگاههای دولتی. (لایه سوم).
– آخرین بخش این دستگاه دیکتاتوری- فاشیستی دستگاههای اجتماعی و تعلیم و تربیتی آنان هستند. این بخش برای حفظ نظام فاشیستی و تحمیق عقاید بنده وار نقش بسیار مهمی را دارا می باشند. از برنامه های تلویزیونی جمهموری اسلامی گرفته تا آموزش دروس دینی در مدارس، از مساجد تا دستگاههای سرکوب جمهوری اسلامی که عقیده ولایت و دین “مقدس” اسلام را شبانه روز به جامعه با چماق و اسلحه تحمیل میکنند. (لایه چهارم).

تمامی این لایه های حکومتی همانند جبهه های جنگی می مانند که باید هر یک و یکی پس از دیگری فتح شوند. بنابر این جوانانی که امروز در صدها شهر و خیابان و کوچه در ایران و عراق و لبنان برعلیه نظام فاشیستی اسلامی می جنگند، ردیف به ردیف دیوارهای حفاظتی نظام فاشیستی را بایستی فرو ریزند و جنگ طبقاتی و ضد اسلام سیاسی را تا آخرین هسته این نظام فاشیستی که خرافات مذهب است، به پیش ببرند. می ماند آن آخرین حمله به دستگاه فاشیستی اسلام سیاسی یعنی مذهب!

بنابر این بدون نقد بی امان مذهب در جوامع اسلام زده سرمایه داری، پیروزی قطعی بر این دستگاه فاشیستی اسلامی ممکن نیست. این کار همین امروز بایستی در دستور تمامی آزادیخواهان، کمونیستهای کارگری و بخصوص زنان و جوانان جامعه قرار بگیرد. بدون شکست فکری اسلام سیاسی در قالب عقاید مذهبی، پیروزی قطعی بر اسلام سیاسی در ادامه این مبارزات بدست نخواهد آمد. آخرین سنگر و هسته اصلی اسلام سیاسی در جامعه را باید منهدم کرد. باید دروغین و تخیلی بودن و از همه مهمتر خطرناک بودن این خرافات و عقاید مذهبی برای جامعه و نسلهای آینده را به تک تک اعضای جامعه نشان داد. باید ویژگیهای ضد تمدن، ضد زن و ضد انسانی بودن مذهب اسلام بعنوان سرچشمه اسلام سیاسی را جلوی چشم کل جامعه گذاشت که فراموش نشوند.

روشن است بدون رسیدن به آینده ای شرافتمندانه، بدون رسیدن به یک دنیای بهتر، بدون تامین و رفاه وسیع نسلهای اجتماعی امروز و آینده، بدون سوسیالیسم خطر بروز بربریت و انفجار یکبار دیگر فاشیسم اسلامی، منتهی با ورژن “دیگر” آن، همواره هم در ایران و هم در دیگر جای جهان امکان پذیر خواهد بود.

پایان